معجزه کرده عزیزان حضرت شیرین بیان
این حقیقت بهر من این گونه گردیده عیان
ترشی معده چنان بر بنده آورده فشار
کز زیادی درد و حرمان گشته بودم نیمه جان
درد از معده برفته سوی قلب نازنین
تا بر آوردم ز سینه ، ناله و آه و فغان
من ندارم صد فغان از دور چرخ چنبری
بلکه از رفلکس معده ، زینهار و الامان
من نگویم دوستان این داستان با من چه کرد
اینقدر کز من گرفته صبر و اعصاب و روان
ای عزیزان من نپختم آش تا گویی مرا
روغن داغش میفزا ، تا به نا پیدا کران
هر کسی یک نسخه ای از بهر من تجویز کرد
از حسین کرد برگیر تا به موسی و شبان
دوستی گفتا برو دکتر برای درد خویش
از چناران تا به مشهد من دویدم بی امان
بیست و پنج تومان ویزیت دکتر فرخنده پی
من بدادم تا رها گردم ز دست این و آن
داد چند کپسول و قرص و شربت شیرین و تلخ
تا خورم آن را شوم سالم در این دور زمان
بس جویدم قرص آلومینیوم بعد غذا
از برای این فلز من گشته ام مانند کان
بس گران است پول دارو و دوا در شهرمان
زیر بار آن بمانده است ، هم کهان و هم مهان
آن شنیدی از قضا سرکنگبین صفرا فزود
یخ بدان سردی ، ز گرما داشتی اینجا نشان
بعد ماهی مصرف بیهوده اقراص بد
لشکر بشکسته بودم نه درفش و نه سنان
اشکهایم شد روان و دیده هایم پر خون
لشکر داعش دلش سوزد ببیند بی گمان
کاشکی از پر سیمرغ من مدد می خواستم
یا بدادم می رسیدی حضرت صاحب زمان
در سر من آرزوهای فراوان لانه داشت
آرزویم یک به یک از یکدگر بگسست عنان
ای دریغا رفت ایام جوانی و نشاط
قد سروم رفت گردیدم بسان یک کمان
گشته بودم ناامید من از علاج درد خود
تا بدیدم دوستی صاحبدل و روشن روان
گفت یک قاشق ز سوزک خور ز بعد هر غذا
گفتمش سوزک چه باشد ؟ گفت همان شیرین بیان
گر نگشتی به بکن بر من دو صد نفرین و تف
ور بگشتی خوب ، دعا کن مرمرا وقت اذان
بر مغازه احمد کرده برفتم بی درنگ
یک کیلو سوزک خریدم در حدود ده تومان
چند روزی بعد خوردن ، درد زایل گشته بود
گوئیا هرگز نبوده دردی اندر جسم و جان
در جهنم بودم از درد و غم و رنج زیاد
بوالعجب پرواز داده از درک سوی جنان
معجزه کرده عزیزان حضرت شیرین بیان
بعد نومیدی و پیری گشته ام اینک جوان
هان و هان تا شکر ایزد را بجا آری ضمیر
مثل گل ها و گیاهان ، با هزار و صد زبان