چشم ها گردیده در کاسه پر از خون ،غم بخور
این دلم گردیده مجنون تر ز مجنون غم بخور
صد نفس در سینه حبس است و سخن اندر گلو
همچو زلف لیلی ام تار و پریشون ، غم بخور
حس یک زنبور افتاده به دام عنکبوت
صبح نزدیک است او خستوه و لاجون، غم بخور
ما که یک جان بیشتر در دستمان نبود عزیز
با هزاران جان برای خلق ایرون ،غم بخور
ما ز دست این گرانی ، از صدا افتاده ایم
نیست در سفره چرا یک لقمه ی نون، غم بخور
گشته حسرت از برامان ، مرغ و گوشت و اطعمه
تخم مرغ و ماهی و گوشت و فسنجون غم بخور
قیمت یک گوشی از چارصد تمن، گشته هزار
قیمت اجناس دیگر روز افزون ،غم بخور
ای دلار و ای ملار ، سیر صعودی تو خوش
از برای این ریال لنگ لنگون ، غم بخور
قیمت بنزین و نفت و زر و سیم دیگر مپرس
گشته اعصاب همه ، بس درب و داغون غم بخور
قیمت چلغوز اگر گویم چنان سوزد دماغ
از تعجب پسته هم گردیده خندون ، غم بخور
پشت گوشت را اگر دیدی، گرانی می رود
کرده قهر قهر با ما حاجی ارزون غم بخور
غم که ما را خورد یک چند اندرین دور زمان
هست حالا نوبت ما ای عزیزون ، غم بخور
بسکه غم خوردیم آگه کس نشد از حال ما
نه کمند و نه منیژ ، نه خاله شادون ، غم بخور
ای دل غمدیده حالت به نشد دلتنگ باش
همره تریاک و زهر مار و قلیون ، غم بخور
حافظ شیرازی خوش ذوق قرن هشتمی
تو کجایی که "ضمیر" گشته غزلخوان ، غم بخور
شعر از :جعفر محمدی (ضمیر چناران)
سروده 16 مرداد 1397
درودها برشما
قلمتون نویسا