سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        زیر خط فقر

        شعری از

        وحید کاظمی

        از دفتر ازاین حرفهای قشنگ نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۶ دی ۱۳۹۴ ۲۰:۱۶ شماره ثبت ۴۳۳۸۱
          بازدید : ۶۱۷   |    نظرات : ۶۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر وحید کاظمی

        به نام پروردگار

        سلام دوستان
        این شعر مربوط میشه به یازده سال پیش زمانی که هجده سال داشتم یهو یادش افتادم و گفتم بزارم توی سایت به دو دلیل دوستش دارم یکیش این که یه جورایی درد مردم توش هست و یه حرفی داره واسه گفتن یکیشم اینه که اولین شعری بود که بالای سر مرحوم شاملو تو اون سال توی امام زاده طاهر و یه شب شعر خوندمش و کلی با خودم حال کردم
        گفتم بزارم تو سایت هم یه نوستالژی برا خودم باشه و هم نظر اساتید و بدونم و درستش کنم
        ممنونم از شما

        .....


        زیر خط فقر
        زیر زمینی اجاره ای
        پسرک میخندد
        بادبادک دارد
        آرزوی بالا در سرش جا دارد
        پیرزن گریه کنان مشت برخاک زده
        تا بیابد لقمه نان
        پیر زن گریه کنان
        چشم بر در دارد
        ..... پس کجا رفت علی.....
        پسرک میخندد
        بادبادک بالاست
        پسرک میخندد
        فارق از فرداهاست
        مادرش بیمار است
        درد او بسیار است
        پدرش،،،
        بیکار است
        بادبادک رقصان
        پیرزن گریه کنان
        چشم بر در دارد
        .....پس کجا رفت علی....
        بادباک زیبا
        با نخی کوتاه است
        دست ساز است ولی
        بهر کودک ماه است
        مادرش بی دارو
        درد هایش سخت است
        درد بی درمانیست
        دردی همچون سرطان
        پیرزن گریه کنان
        چشم بر در دارد
        ......پس کجا رفت علی.....
        خنده های کودک
        خنده های تلخیست
        پس کجاست دستی که
        ناجیه بدبختیست
        پسرک میخندد
        خنده بر نعش پدر
        که به خاک افتاد است
        سجده بر خلق خداست
        بهر اندک لقمه نان
        پیر زن گریه کنان
        چشم بر در دارد
        ......پس کجا رفت علی.....
        جشن نیکو کاری
        سوزنی هدیه کنید
        که بدوزد با آن
        چشم خود را پیرزن بر درها
        در پی مولای حق
        .....پس کجا رفت علی.....
        آن که میزند
        دم از زندگیه ناب علی وار
        آن که آگاه است
        خود از فقر بسیار
        کاش
        حتی قطره ای از غیرت مولا علی داشت
        قطره اشک پیرزن بر او اثر داشت
        کاش میفهمید
        کین لبخند ها وخنده های کودکانه
        میشود عقده در آن روزی که دنیا را بفهمد
        زشت و زیبا را بفهمد
        شرم بابا را بفهمد
        درد مادر
        اشک ها و گریه ها ی پیر زن را
        میشود این خنده ها یک بغض سنگین
        میشود روزی براش مرگ وجدان
        پسرک میخندد
        پیرزن گریه کنان
        چشم بر در دارد
        .....پس کجا رفت علی.....

        وحید کاظمی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        مهناز نصیرپور (بانوی فصلها)
        شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴ ۰۹:۴۸
        درود بر شما
        تلخ اما قابل تامل و زیبا
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        احمدرضانظری چروده
        سه شنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴ ۰۲:۰۴
        سوزنی هدیه کنید

        که بدوزد با آن

        چشم خود را پیرزن بر درها

        به زیر بارگنه گام برنمی دارم/ که زیر بار به آهستگی رود حمال
        پند و موعظة
        توانگري نه به مالست پيش اهل کمال که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال
        من آنچه شرط بلاغست با تو مي گويم تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال
        محل قابل و آنگه نصيحت قائل چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال
        به چشم و گوش و دهان آدمي نباشد شخص که هست صورت ديوار را همين تمثال
        نصيحت همه عالم چو باد در قفس است به گوش مردم نادان چو آب در غربال
        دل اي حکيم درين معبر هلاک مبند که اعتماد نکردند بر جهان عقال
        مکن به چشم ارادت نگاه در دنيا که پشت مار به نقش است و زهر او قتال
        نه آفتاب وجود ضعيف انسان را که آفتاب فلک را ضرورتست زوال
        چنان به لطف همي پرورد که مرواريد دگر به قهر چنان خرد مي کند که سفال
        برفت عمر و نرفتيم راه شرط و ادب به راستي که به بازي برفت چندين سال
        کنون که رغبت خيرست زور طاعت نيست دريغ زور جواني که صرف شد به محال
        زمان توبه و عذرست و وقت بيداري که پنج روز دگر مي رود به استعجال
        کنون هواي عمل مي زند کبوتر نفس که دست جور زمانش نه پر گذاشت نه بال
        چنان شدم که به انگشت مي نمايندم نماز شام که بر بام مي روم چو هلال
        وصال حضرت جان آفرين مبارک باد که دير و زود فراق اوفتد درين اوصال
        به زير بار گنه گام برنمي گيرم که زير بار به آهستگي رود حمال-کدام آرایه ادبی دراین بیت هست
        لب سوال سزاوار بخیه بیشتر است/عجب به خرقه خود بخیه میزند درویش
        درشعر کاظمی هم همان آرایه هست
        درهیجده سالگی چنین زیبا سرودن کاربس ارزشمند است خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5