شنبه ۳ آذر
|
دفاتر شعر احمدی زاده(ملحق)
آخرین اشعار ناب احمدی زاده(ملحق)
|
۱-
هیچم در سکوت
ارتفاعی ام ــــ
در حال سقوط
اما؛
زنبیل به دست
عاشقانه های تو را
جمع می کنم .
۲-
سکوت_م
پایان عشق_م نیست !
همچو مهتاب گُریزش از آفتاب نیست.بداهه
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
ارتفاعی ام ــــ
در حال سقوط
اما؛
زنبیل به دست
عاشقانه های تو را
جمع می کنم .
۲-
سکوت_م
پایان عشق_م نیست !
همچو مهتاب گُریزش از آفتاب نیست.بداهه
چروده/هدروچ
بزرگا مردا که توهستی/کوهی از اندیشه های ناب
دریایی از درهای شاهوارنایاب/درمنظری تکیه زده به نام شعر ناب /
هرگز نبینم این را مگر به خواب/ بداهه تقدیم به استاد فکری احمدی زاده ملحق/واین قطعه شعر استاد مصفا
مردی زشهرهرگز
دکتر مُظاهر مُصفا - مردی ز شهر هرگزم از روزگارِ هیچ
مردی ز شهر هرگزم از روزگارِ هیچ
جان از نِتاجِ هرگز و تن از تبارِ هیچ
از شهر بیکرانهی هرگز رسیدهام
تا رخت خویش باز کنم در دیارِ هیچ
از کوره راهِ هرگز و هیچم مسافری
در دست، خونِ هرگز و درپای، خارِ هیچ
در دل، امیدِ سرد و به سر آرزوی خام
در دیده اشکِ شاید و بر دوش، بارِ هیچ
در کام، حرفِ بوک و به لب، قصهی مگر
بر جبهه، نقشِ کاش و به چهره، نگارِ هیچ
دنبال آب زندگی از چشمهسارِ مرگ
جویای نخلِ مردمی از جویبارِ هیچ
دست از کنار شسته، نشسته میانِ موج
پا بر سرِ جهان، زده سر بر کنارِ هیچ
دیوانه ی خِرَدْوَر و فرزانهی جهول
عقلآفرینِ دشتِ جنون، هوشیارِ هیچ
با عزّ اقتدار و به پابندِ ذُلّ و ضعف
با حکمِ اختیار و به دست اختیارِ هیچ
هم خود کتابِ عبرت و هم اعتبارجوی
از دفترِ زمانهی بیاعتبارِ هیچ
چندی عبث نهاده قدم در ره خیال
یک چند خیره کوفته سر بر جدارِ هیچ
عمری فشانده اشکِ هنر پیش پای خلق
یعنی که کرده گوهر خود را نثارِ هیچ
قاف آرزوی باطلم از دشت پُر غُراب
سیمرغْ جوی غافلم از کوهسارِ هیچ
گم کرده راه پیکیام از شهر بی نشان
پیغام پُر ز پوچ رسانم به یارِ هیچ
صراف سرنوشتم و سنجم بهای خاک
نقاد بادسنجم و گیرم عیارِ هیچ
بیع وشَرای خونم و بَیاع داغ و درد
با زارگانِ مرگم و گوهرشمارِ هیچ
جنسِ همهزیانم و سودای هیچْ سود
سوداگر خیالم و سرمایه دارِ هیچ
گنجینهی دریغم و ویرانهی فسوس
اندوهگین بیهده افسوسخوارِ هیچ
آیای بیجوابم و امای بیدلیل
گفتار پوچ گونه و پندار وارِ هیچ
نا پایدار کوهم و بر جای مانده سیل
گردون نورد گردم و گردون سپارِ هیچ
پرگار سرنگونم و عمری به پای سر
بر گرد خویش دور زده در مدارِ هیچ
عزلت نشین خانهی بیآسمانهام
محنت گزین بی در و پیکر حصارِ هیچ
اندیشهی محالم و سودای باطلم
معنیترازِ صورت و صورت نگارِ هیچ
در وادی فریبم و لب تشنهی سراب
در خانهی دروغم وچشم انتظارِ هیچ
بد نامی حیاتم و بر صفحهی زمان
با خون خود نگاشتهام یادگارِ هیچ
محکوم بیگناهم و معصوم بیپناه
مظلوم بیتظلم و مصلوب وارِ هیچ
دردم از اینکه تافتهام از امیدِ سرد
داغم از اینکه سوختهام در شرارِ هیچ
کس خواستار هرگز، هرگز شنیدهاید؟
یا هیچ دیدهاید کسی دوستدارِ هیچ؟
آن هیچ کس که هرگز نشنیدهای منم
هم دوستدار هرگز و هم خواستارِ هیچ