سه شنبه ۲۹ آبان
فراموشی... شعری از امید مرادی
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴ ۰۳:۱۷ شماره ثبت ۴۲۸۷۰
بازدید : ۷۳۴ | نظرات : ۱۴۳
|
آخرین اشعار ناب امید مرادی
|
با همان لحن همیشگی می گوید خوبی؟
زیر لب
با همان کسالت همیشگی می گویم خوبم
با همان نگاه همیشگی
لرزش دست و لبم را
شانه ی افتاده ام را
چشمان گود و فروخفته ام را
برانداز میکند،
می گوید:
پسر
اگر درد را ادامه دهی به پایان نمی رسی
جایی شبیه اینجا که من ایستاده ام تو نیز می ایستی
انوقت نه راهی به پیش داری نه پس
با دنیا کنار بیا...
می گویم :
مادر
درد دارم...
مدتی ست دچار فراموشی شده ام
هیچ چیز در سرم دوام نمی آورد
نه آن کودکی های هیجان
نه آن درخت انار زیر پای بلوغ
ونه حتی بوی عطر یاس در آن صبح های پرفروغ،
هیچ چیز مرا به خاطر نمی آورد
وهیچ چیز در خاطرم جا نمی شود
فراموشی می بارد از سقف اتاق
از لهجه ی آجرهای دیوار
از پنجره ای که رو به دیروز باز می شد
آه
نمی دانم
خنده های بی دلیل در کدام یک از روزهای کودکیم جا ماندند
یا که شور بی بدیل در کدام حوض از کدام تابستان ام آبتنی می کند هنوز،
می گوید:
پسر
یادت هست با تو از مجال سخن گفتم ؟
از نعره ی رود
از خامش مرداب و یک مشت هبوط ؟
امروز نیز یادت باشد
فراموشی هست نانی ارزان
پدرت هر صبح از سر کوچه می گرفت
و با عقربه هایی خُرد و درشت ناشتا می کردیم ،
تو نیز زاده ی فراموشی هستی
فراموشی
یادت باشد...
امید مرادی_ آذر۹۴
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.