دوشنبه ۱۱ تير
نماز... شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰ ۰۲:۲۱ شماره ثبت ۴۲۸۷
بازدید : ۱۱۷۷ | نظرات : ۲۳
|
|
به پت پت کردن افتادم و دیگر بی فروغم! هر از گاهی به شوق و شور دیدار بهارم که در خمیازه ی دیوارِ تلخ و ناگوارِ خاطراتم گرفتار آمده ست و هنوز هم شاب و شاد ست! درونِ قابی از جنس سپیداری کهن که اسیرِ چنگ مور ست!
دلم را می کنم خوش... با آه و رشک و خشم و اشک مجنون واره با خود می گویم سخن!! ای بهاری که به پایت پیر شدم! و تو جوانمرگ...! ای بهاری که همیشه خیره بودی!؟ و اکنون خیره خیره می نگری مژگانِ پاییزی و فرتوتم و چشم های سیاهی رفته و گریانِ من!
چه زیباست! گویی چشم هایت را مومیایی کرده اند! و لبانِ غنچه گونت با عسل گویی که معماری شده ست!
ای خدا یادش بخیر! آن سال های روشنم، باغ ها، دروازه هاشان سبز بود! کوچه کوچه! خانه هایش، هم شمالی هم جنوبی، درهاشان رو به مشرق باز و باز، رونماشان گل بهی با گلِ ناز، لاله های واژگون و اطلسی، یاسمین و با شقایق های پر سوز و گداز... دسته دسته میخک و یاسِ سفید و نسترن! همچو مروارید درخشان در دهان!
در فراقت ای بهار! هر سحر چند لحظه می ایستم به نماز... دیگرم اما چه سود؟! اما، چه سود؟... *** پژواره
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.