امشب كه طومار دلُ بي يار امضا ميكنم
فردا نشانََِ شهرعشق ، درخيمه اهدا ميكنم
یک جان دَهم در بودنت ، یک جان در نبودنت
بنگر در انتظار تو ، امروز و فردا ميكنم
در کوچه های سرد شهر ، بن بست غربت دیده ام
بشنو نواي دل را ، آنسان كه حاشا ميكنم
از خاطرت دور مانده ام ، آيا فراموش کرده ای؟
هر برگ اين خاطره را امشب رسوا ميكنم!
بانوی جام یاسمن ، شب زنده دار مست من
برخيز ببين با خاطرت امشب چه بلوا ميكنم
من در خمار ساقه ام ، تو مست با من بودنی
امشب بيا با جام مي ، دامن به دريا ميكنم
در این شب خاکستری ، من در فراق همسفر
تنها به راه افتاده ام بنگر چه غوغا ميكنم
سر بر زمين بنهاده ام ، سجده به خالق ميكنم
يك رو به دشت عاشقان ، يك رو به صحرا ميكنم
یا از برای من بمان ، یا در سرای دیگری
ورنه شبي با ياد تو ، با عشق نجوا ميكنم
بالشتک دستان تو ، مخمل تر از گلبرگ ناز
سر بر لحد بنهاده ام ، احساس سرما ميكنم
قصد سفر دارم ولي ، بي يار و بي معشوق خود
سر در گريبان خودم ، غم نامه انشا ميكنم
امروز اگه در خاك خود ماوا گرفتم با افق
اما دلم با ياد توست ، سِريست كه حاشا ميكنم