جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)
آخرین اشعار ناب سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)
|
من و دل ، توُ دلمردگیه شبهای وحشت هیاهوی صدای ناهنجار عدالت آوارگیه ثانیه های زخمی توَهُم نگاه های خونی ازدحام مترسکهای خاموش بهت رویاهای مدهوش و خاطره های فراموش کشاکشِ لحظه های رفته سردرگمیه نفس های خسته سرابِ آرزوهای مرده و اشک چشم های پژمرده در گیرودار جنگی نابرابر با جهانی بی در و پیکر کنج غربت آدمکهای بی غم گوشۀ غمِ دنیای بی رحم در سکوتی گنگ و مبهم و خلوتی خیال انگیز توُ هوای غم انگیزِ شبهای پاییز در تاریکی محضِ روزگار بی وفا فراسوی نگاهِ جغدی شوم و سیاه اسیرِ پنجه غربتی مرموز بی نورِ امیدی حتی قدِ یک نور فانوس توُ فضای مسموم زمونه تباهی در اوج غربت و بی پناهی به امید رسیدن به رهایی از این دنیای فانی به سر منزل باقی تنهای تنها ، نشستیم ...
نشستیم و گفتیم گفتیم به امیدی که هوای غربت از آسمون این دل پردرد بیرون رود . گفتیم و نوشتیم نوشتیم به یاد روزهای گذشته در حسرت لحظه های شکسته خاطرات شبهای رفته و به امید فرداهای آینده گفتیم و نوشتیم و خوندیم خوندیم واسه این دل بیچاره خوندیم به خیالی که خونده شویم اما ...
غریب و غریبونه توُ غربت شبهای تیره من و دل ، کنار هم نشستیم به پای هم نوشتیم برای هم گفتیم نشستیم و نوشتیم و گفتیم ... گفتیم و نوشتیم ... و باز هم گفتیم و نوشتیم ... اینقدر گفتیم و نوشتیم و گفتیم تا که تموم ناگفته های دل ، گفته شد ناگفته هایی که بغضی شده بود توُ گلو و راه نفس رو بسته بود ...
ناگفته ها گفته شد از دل بیرون شد اما دور نشد گفته شد نوشته شد اما ...
اما خونده نشد هیچکس اونها رو نخوند هیچکس ... نوشته ها هم غریب موندن غریب و تنها سرد و بی صدا . گفتیم و نوشتیم و هیچوقت خونده نشد هیچوقت ...
و بغض اینبار غریبونه تر از قبل به جای اول خودش برگشت ...
خدایا ، تو دیگه روُ زمین غریب نیستی منم با تو غریبم پس نه تو دیگه غریبی و نه من چرا که من تو رو دارم و تو منو ... اما نه ، من تو رو دارم ولی ، تو که منو نداری ! و باز هم ای خدا ، چقدر غریبی روُ زمین ... !
منو ببر پیش خودت می دونم که پیش تو من دیگه غریب نیستم اما تو ای خدا ، همیشه و همه جا و همه وقت تا قیام قیامت ، خیلی غریبی روُ زمین ... !
S_H.H چهارشنبه 27 مرداد 1389 ه.ش ساعت 3:24 صبح
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.