سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        مترسک

        شعری از

        حامد خنجری عیدنک

        از دفتر هذیان نوع شعر چهار پاره

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۴ ۲۱:۱۶ شماره ثبت ۴۲۶۳۶
          بازدید : ۴۳۴   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر حامد خنجری عیدنک

        تا کہ افتاد نگاهت بہ نگاهم، رفتم..
        سویِ یک باغ کہ راهش درِ چشمانِ تو بود
        روحْ پروازِ بلندی بہ وصالت می کرد
        این دو قطبی شدنم،از سرِ چشمانِ تو بود!!

        سیبِ ممنوعہء معروفِ جهانت بودی
        من تنم از کفنِ مُرده و از کاهْ پُر است!!
        هر کلاغ از سرِ سهمش بہ تو عشقی بخشید!!
        کلِ دنیایِ من از فحشِ بہ ناگاه پر است

        همہء فصل فقط من بہ تو می ورزیدم،
        مهری از جان و تنِ سوختہ و چوبیِ خود
        همہ عمر فقط منتظرت می ماندم
        مفتخر بودم از این حضرتِ ایوبی خود!!

        باد می آمد و لرزیدی و من لرزیدم:
        نکند سیبِ من افتاده بہ دستانِ زمین
        بہ تو برخورده و برگشتی و گفتی:هی تو..
        تو فقط چوبِ منی!چوبِ منی!چوب...همین

        ناگهان فصلِ رسیدن شد و مغرور شدی
        سرخوشی از چہ ؟کہ افتاده بہ صندوقی زرد؟؟
        سینه ات را دهنِ آدمکان می گیرند
        داد از این دادِ فروخفتہء از سینہء سرد

        دستْ بر چشم نهادم کہ نبینم رفتی
        روح،اما متواری شده و می دیدت
        من کہ با زحمتِ یک عمر حصارت کردم
        جلویِ چشمِ پریشان شده ام می چیدت

        تا کہ افتاد نگاهت بہ زمین،من مُردم
        هیچکس فاتحه ای بر منِ بی روح نخواند
        همہ باغ مرا... زود فراموش شدم!!
        و از این چوب بجز سایہء تاریک نماند

        تو بہ دستان خودت سایہء من را کشتی
        در پیِ علتِ مرگم قدمی راه نرو
        همہء دلخوشی أت اینکہ:جدایی از من
        تو کہ از چاله پریدی، وسط چاه نرو!!

        پشتِ آن پلک مرا بردی و زندان کردی
        دست و پا بستہ و دلبستہء این زنجیرم!!
        تو رها کن خودت از اینهمہ ابیاتِ مریض
        من کہ تسلیمِ غم و تیرگیِ تقدیرم!!

        کاش بینِ همہء جّنِ و درخت و انسان
        شعلہء آبیِ بر قلہء فندک بودم!!!!
        بدِ این مرثیہ اینجاست:نمی شد باشم!
        عمقِ این فاجعہ اینجاست:مترسک بودم
        #حامد_خنجری_عیدنک
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4