در جنگل عشاق
سرمست و سرگشته چو مجنونم
مدهوش از جمله جمالش
در وصف آن حیرانم
بید مجنون گل آذین
مجموعه ی زیبایی
گوید منم تکیه گاه خوبان
که بر سیمرغ آشیانم
مرا در بدن هست هزاران شاخسار کمانی
دل می برم به دیوانگی
من آن یوسف زمانم
آویخته به من ستاره های آسمان خدایی
بلبلان چکاوکان غرقاولان
آرام گیرند در بالینم
چو جنگل نبیند روی مرا خانه خراب
گوید
شب فراق است و به روی تو مسکینم
نسیم
ناز کنان می آرامد در میان دستانم
گوید
چو نپیچم در شاخسارانت
ولگرد و غمگینم
ناگه مرد پیل تن پلنگ صفت
تبر زنان
کوبید بر تن درخت
نشان به آن نشان
که من یل جهانم
بید مجنون چو رعشه بر تنش افتاد
لرزان لرزان
فریاد بر آورد
مرد سفاک نزن بر استخوانم
مگر نبینی حاشیه سبز من پتو خواب مرغان است؟
من تنها بید باقی مانده در این سرزمینم
مرد نعره زنان گفت:
زیبایی رخت پیش کش معشوقه ات
از جمال تو مرا چه سود؟
من در اندیشه زمستانم
حرارت تنت گرم میکند فضای خانه ی مرا
من قاتل کمیاب ترین نارون روی زمینم
زمستان گذشت و
فصل چک چک چلچله ها از آسمان بر آمد
مرد گفت زمستان گذشت و
زین بعد خواب راحت رسانم
ناگهان دردی جانسوز نشست بر کاسه ی سرش
گردانید دنیا را بر دور و برش
گفت جانت ستانم
چو تابش به سر آمد
فانوس به دست
پی طبیب آمد و گفت
نشسته این درد بر سر و جانم
طبیب راه طبابت پیش گرفت و بعد کار
گفت چاره ی درد لاعلاج تو را من میدانم
چاره درد تو بود عصاره برگ درخت بید مجنون
که در این و آن سرزمین از وجود آن بی نشانم
مرد مفلوک به خود پیچید و
زجه زنان گفت
مرگ نادان ثواب است
بهتر است لال شود زبانم
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.