دوشنبه ۳ دی
تصور می کنم گاهی... شعری از وحیده پوربافرانی
از دفتر پندار نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۴ ۲۰:۰۳ شماره ثبت ۴۱۸۳۲
بازدید : ۶۲۱ | نظرات : ۴۷
|
دفاتر شعر وحیده پوربافرانی
آخرین اشعار ناب وحیده پوربافرانی
|
تصور می کنم گاهی
به هر هنگامه ی باریدنِ باران
تو را همپای خود بر بستر تالار خیسی مملو از آلاله و ریحان
در آن خلوت
که عطر خاک باران خورده می زیبد، مشام تشنه ی ما را
چه خواهد شد دمی بی چتر طی گردد
بلندای خیابان را به زیر چتر آغوشت
چه خواهد شد اگر نجوا کنم از لادنِ رنجیده ی قلبم
به زیر لاله ی گوشت
تصور می کنم در مطلع مهتاب
تو را بگشوده بازو سوی خود بی تاب
چُنان شب بو
که با عطر فریب آمیز خود در هر نفس می گسترد تب را، میان لحظه های شب
چه خواهد شد اگر یک دم
مرا در شرجیِ هُرمِ نفسهایت
رها از دردها سازی
چه خواهد شد اگر یک لحظه تنها یک نفس، آن سایه ات را بر من اندازی
تصور می کنم موسیقیِ نابِ صدای تو می آمیزد
به رُکن نامِ من با لهجه ای از آشتی وَز مهر
شرر می افکنی بر سردیِ جانم
طنین بانگ گیرای تو می گوید
که من یک گوشه از دلواپسی های تو پنهانم
و سهم من از اقیانوس احساست چه می باشد؟
نمی دانم!!...
نمی دانم نمی دانم
خیال تشنه ام خوش می کشد تصویر رویا گونه ات را، در حریم خلوت هر شب
ولی افسوس با یک آه
حقیقت همچو یک آتش
میان شعله هایش می نماید ابرِ تصویر تو را تبخیر
به رسمِ کهنه ی دنیا
به پای لحظه ی تنهایی من، بی نهایت، می شود زنجیر
تصور بس
خیالت را بیا برگیر
از این خسته سحرگاهی
سراب پوچ و کالت را بیا برگیر
من اینجا خسته از رویا سرودن انتظار دیگری هر شب
شُکوفا می شود در جلگه ی ذهنم
بس است این قلب سودن، خلسه پیمودن
بس است این ناخدای کشتیِ بی مقصدِ تصویرها بودن
مرا زین پس
خیال آرمیدن در میانِ گورِ خود، آرام می سازد
سرابت را بیا برگیر، من فرسنگها از آبیِ دریای تو دورم
چه این تفتیده در آتشفشان غصه ها را، خام می سازد؟!...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.