خیالم توپ نیست

من مریض احوال هستم بی تو حالم توپ نیست
تا نیایی پیش چشمانم خیالم توپ نیست
هیچ جا از من نترسی صلح باشم یا به جنگ
چونکه توی زندگانی قیل وقالم توپ نیست
خوشه ای گندم نمی روید به خاک زنده ام
تا جنوبم نیست شاداب وشمالم توپ نیست
گندمی راهم که می بخشی به نایلونها بریز
کیسه هایم کهنه هستند وجوالم توپ نیست
خواهشن از شهر غم هایت مرا بیرون مکن
میل کوچیدن ندارم حال بالم توپ نیست
شعر هایم را که می بینید اینکه روشن است
واژهای خوب در حد کمالم توپ نیست