سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        (( عاشـقی شـهریوری ))

        شعری از

        محمد ابراهیم جاذب نیکو(جاذب)

        از دفتر ایران بانو گل است نوع شعر قصیده

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۸ شهريور ۱۳۹۴ ۲۳:۰۳ شماره ثبت ۴۰۶۹۷
          بازدید : ۹۴۰   |    نظرات : ۲۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد ابراهیم جاذب نیکو(جاذب)
        آخرین اشعار ناب محمد ابراهیم جاذب نیکو(جاذب)

        بُرجِ میـلادم که  می آید ،  پُـرَم  از  شـاعری
        رَج به رَج گل واژه  مـی بافم ، بـرای دلبـری
        قـدِّ صـد زرگر طلا دارم  بـرایت ، حـورِ من
         گـر  بپوشـی روز میـلادم  لباسـی  زر زری
        در وجـودم  واژه یِ عشـقت تولّد مـی کنـد
        تا صـدایم مـی کنی با غنچـه ای ، نیلوفـری
         پس نَکِـش دامن دگر  از کوچـه های شـعر من
        خاطرم افسـرده گردد،  شـعر من  بی مشـتری 
        عاشـقی کن ،دوسـتت دارم ، که قلبـم مـی تَپد
        بـی تو می گیرد عُروقم ، یک به یک ، از بی بَری
          گوش کن تا  قصـه گویـم از  طلوعـی در فلق
        در حـدیثی واقعـی ،  با اسـتنادی  محضـری  
          
        با تـولّد می شـود آغـازِ هر سـودا ، ولـی  
        صحنه میزان شـد برای عرصـه یِ  بازیگـری
        مـن به دنیـا آمدم ، رفتم ولی از جای خود
        کار من شد زرگری  ، خُنیاگری  ، فرمانبـری
        رنگ من در ابتدا رخشان تر از خورشـید بود
        باد بُردم ، خاک خوردم ، تا شـدم خاکسـتری
        اولـش در کودکـی بـودم ،  نفهمیـدم چـرا
        بعد از آن هـم روزگارم را  گرفتم سـرسـری
        آمـدم بـازی کُنـم نقشـی که از  بَر داشـتم
        تا  زمیـن خوردم  ، فراموشـی گرفتم ، چنبری
        با نَسَـب پیوند خوردم تا دلم  مشـغول شـد
        با  برادر خواهـری ، فرزند ی و هم پیکـری
        تا سَـبَب گشـتی مرا،  اُفتاده ام از بام خـود 
        مفتخر گشتم به عشـقت ، در  مقـام شـوهری
        من از  این بازی فقط گلهای قسـمت  خواسـتم
        تا خطا کردم ،گرفتم سـر به سـر ،  برگی جَـری
        از تبانـی با خـودم  ، هرگـز ندیدم بهـره ای
        بسـته شـد دروازه هـای  دولتم ، از  بت گری  
        ضـربه خوردم ،زخم دیـدم ، پا شِـکستم در بلا
        تا که شـاید باز گـردد با سـماجت، هـر دَری
        آدمـکها  بر دلـم ،  گلهـای غفـلت کاشـتند
        دسـته گل دادم  به آب و ،  می رود تا محشـری
         مـن در این بـازی زمیـن و جـامها را باختـم
        رفتـه بـازیهـای عمـرم ، در کـفِ نـا داور ی
        داورم از جـنس شـیطان بود و من نشـناخـتم
        شِـکوِه کردم از خـدا ، پس کو  عدالت گستری ؟
        دل به دریـا مـی زنم، امّـا به پارو دل خوشـم
        تـا  بیـاندازم ،  به شـهر آرزو هـا ،  لنگـری
        آنچـنان غـرقاب دنیـا ،کِشـتی ام را دور کرد
        یاد بُـردم ، سـاحلی دارم ، جـهان دیگـری
        گوش ماهیهـا همـه در غفلتـم لب دوخـتند
        تا که من باشم ، تو باشـی ، این همه ،  نا باوری
        گر چـه انسـان وارِ گی  را  بی  غلط آموخـتم
        پاک شـد از خاطـرم ، عهدِ اَلَسـت و  برتـری
        تا چهـل دروازه پیمـودم ، ولی با خـون دل
        در خیالم مـی رسـم ،  تـا  انتهـای  بهتـری 
        گر خدا خواهد ، بلندت مـی کند با یک دعـا
        می رسـاند از عـدم ، تا رتبـه یِ ، پیغمبـری
        گر نخواهـد بـی اثر  گردد ،  تلاشِ  اِنس و جن 
        فال تاروتـی و  رَمل و سـاحر  و افسـون گری
        مذهبـی دارم که عاشـق بودنم ، تکفیر نیسـت 
        دسـت هم  باید گرفتن ، در عبـور  از  کافـری
        قصـه گفتـم تا که بشـناسی مرا ، همـزاد  من 
        عاشـقم از جنسِ آدم ، عاشـقی شـهریـوری
        پس بـرایم  ، تا توانی  ،  عاشقی کن ، عاشـقی
        عشـق باید وا کند این عقـده های ، خود سـری
        عشق بازی  واژه می خواهد ولـی با حرف دل
        با زبانی بـی ریا ، در  گوشـه یِ  خَـلوَت تری
        ابتـدا عشـق اسـت، لبخنـدی بزن  تا انتهـا
        حـل شـود این غصه ها ،  با کیمیایِ صابـری
        جاذب نیکـو شـدم ، تا با تو همـراهی کنـم
        در مسـیری پر خطر ، از عمق طـوفان بگذری
        باز هـم با ان صـدای مخـملی ، نامـم ببـر  
        تـا بیـابـم راه دل را  ،  با زبـانی مـادری
        ((جاذب نیکو ))
        تقدیم به همه ی  عاشقان که با  دست و دل و  زبانشان عشق می ورزند ،  که جوهر کمال و مُنتـهای آمال انسان عشق است و  به یقین  خداوندگار  عاشق، عاشقان را دوست دارد  ... دوستتان دارم ، همچو ماهی آب را 
        جاذب نیکو  ، عاشقی شهریوری
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7