شنبه ۳ آذر
قصه رسوای شب شعری از علی غلامی
از دفتر غرور پاییز نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴ ۰۵:۱۴ شماره ثبت ۴۰۰۲۳
بازدید : ۱۵۸۴ | نظرات : ۲۱۱
|
آخرین اشعار ناب علی غلامی
|
قصه رسوای شب
از قصه شب رسواتر
جز طعنه سلسله موج برگی ریخته
بر رخساره سرد عشق سخن این ورق ها
به دل در پیش پای دل نشسته به زانوی ادبم
با هزار بوسه خاموش بر ستاره های شبم
به حق نالم که می گویم
نیست آشنایی که زپا فتادم
زحمت بیگانگی های این ایام مدهوش
پیش دل این دیر آشنای قدیمم دل...شد شب افروز به گمانم
بسکه به ذوق می کشد شعله شوق
بر آتش پوشیده در قصه کوتاهی چون قد خود بلند
می کشد الماس سر به زیر پای پاره بر رود عمر
با این همه ناخدای خنجر که بر دل ما می کشند شمشیر
بسکه دیدم نقض عهد با اخلاص خویش در درون خویش
حالتی دیگر درون سینه ناله های دلخراش می کشم
خیل خیال صد دام بلای بگذشته بر من
تا همبستر شود با صدف خالی بسترم
خاموشی لبم ...... لب لبالب بر کلام جانی چو غریبان
هوای تار نفس که....چنین بوده است و چنان......
کی توانم دل خوش کنم....
به نوشتن های هر روز نوک قلم
شراب کهنه و هفتاد ساله خون دل بریزم....جوهر برای این قلم
تا بکشم در سرخی سیبی که می میرد در سیب سرخ رنگ
خیال خنده چیدن سیب سرخ به باغی که افتد سیبش بر زمین
بیفکنم حسرت دل را در عربده های سکوت
تا بگویم آرزوها جرات شوق است در انتظار دل
عقل بخندد بر دل و برقصد دست بر نوک قلم شکسته ام
بنویسد از خنده های عقل بر امید به انتظار نشسته دلم
........................
............
به حق نالم که می گویم
چنین بوده است و چنان
در صلیب رنجی که راه می رود بر بالای زمین
یادگار استخوانهایی با استخوان های مدفون در زمین
چه آوازی عزیزی دارد می نوازد با من
باز امشب خوابم شکست
در صدف خالی بسترم
غم آمد و دست به سینه کنارم نشست
چه سرنوشت خوبی ....اینجا نشسته ایم دوباره
به به ببین خدا را......آنجا چطور کنار من نشسته
مهر سکوت لبم... لبالب بر لبم... نجوا می کند
سکوت لبم را به مهر لبم
مهرهایی که دیگر پوست انداخته بر لبم
عشق نشسته است دیگر بر لب لبالب
سپیدی به رنگ سیاه آوار هر شب بر بستر لبم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
در صدف خالی بسترم
غم آمد و دست به سینه کنارم نشست
چه سرنوشت خوبی ....اینجا نشسته ایم دوباره
به به ببین خدا را......آنجا چطور کنار من نشسته
مهر سکوت لبم... لبالب بر لبم... نجوا می کند
سکوت لبم را به مهر لبم
مهرهایی که دیگر پوست انداخته بر لبم
عشق نشسته است دیگر بر لب لبالب
سپیدی به رنگ سیاه آوار هر شب بر بستر لبم
درود برادرخوبم
زیبا زیبا زیبا
مثل همیشه
محکم وپراحساس