حواست به من نیست

حواست به من نیست

حواست به من نیست  بی تو چه حالم
غمین مثل شمعی که رو به زوالم
جهانم خلاصه شده در نگاهت
تو ای جلوه ی آرزوی محالم
اگر چه به قلب تو راهی ندارم
نشاید که یک دم روی از خیالم
دچارم به بن بست تلخ وغم انگیز
گرفتار تقدیر دور از روالم
نه امکان برگشتنم مانده ازتو
نه سمت تو مانده امید وصالم
نه دادی نشانی ز جایی که رفتی
نه دانی ز کوچ تو غرق ملالم
پی تو همیشه چو بادی روانه
زمشرق به مغرب، جنوب وشمالم
چو یک صخره سختی به بی اعتنایی
چو موجی پر از شوق و سویت سیالم
حواست به من نیست ویک دم نکردی
نگاهی به چشمان خونابه پالم
نشاطم بده با نگاهی دوباره
چو یخ بسته روحم بزن اشتعالم
نوایم گرفته چنان رنگ اندوه
برای رهایی نماند احتمالم

سکینه تاجمیری ( نوا )