چهارشنبه ۲۸ آذر
نگاهم می کنی اما... شعری از جواد صارمی
از دفتر سراب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۴ ۲۳:۱۸ شماره ثبت ۳۹۳۴۰
بازدید : ۴۴۱ | نظرات : ۱۱
|
آخرین اشعار ناب جواد صارمی
|
نگاهم می کنی اما نگاهت در نگاهم نیست
دگر آغوش گرم تو، به اوج غم،پناهم نیست
دگر دستان سرد من، ندارد گرمی دستت
دگر وقتی نباشم هم، نگاهت چشم به راهم نیست
خراب از غصه و اشکم، شده لرزان ستون تن
ولی آن شانه های تو، چو دیرین تکیه گاهم نیست
نترس از گفتن حرفت، بگو! تیر خلاصم زن
ره چاره برای تو،فرار از این نگاهم نیست
گناهم عشق بی حدم به چشمان سیاهت بود
ولی دوری ز چشمانت، جزای این گناهم نیست
به چاه غم گرفتارم، نفس در سینه ام محبوس
بدون تار گیسویت، برون گشتن ز چاهم نیست
به هر در می زدم، شاید، بیابم چاره بر این درد
ولی هر سو روان گشتم، دوای درد و آهم نیست
میان ما مگر خورشید دیگر آمده امشب
بگو یارب کسوف آیا، به ناحق سهم ماهم نیست؟
جواد صارمی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.