چهار پاره در مقدمه :
باید کسی بیاید ، تا من شوم به قربان
باید که مهر باشد ، تا بفکنم دل و جان
در راه آنکه مهری ، دارد به سینه چاکان
در راه آنکه قهری ، دارد به ظلمِ دوران
**********************************
بخشی از یک قصیده ی مدیحه ی انتقادی :
...................................................
وین همه یک فلسفه دارد برای خاص و عام
عام ها امیدواری ؛ خاص ها : صاحب زمان
این زمان وی غایب است و کلٌ شیعه منتظر
لیک شان این انتظاری نیست معلوم البیان
تا کی اندر حسرت این جمعه یا آن جمعه اش
باید این بنشسته و بگذاشته صد سازمان ؟
بایدش خیزیم اند ر ساختن در راه وی
بهر تکریم بشر جای خودش دارد جهان
لشگر صاحب زمان با ساز و برگ منتظم
در رفاه و سرفرازی ، نه « فقیران جهان »
که خداوند تبارک داوری ها کرده ا ست
داده فرصت در تساوی بر تمام مؤمنان
آنکه کوشش کرده ، حتی غیر ، ثروتمند و خوش
وآنکه در فقر و فلاکت غرق ، کاهل ؛ بیگمان
شرم دارم که بگویم : انتظارش کاهلی ست ...
آی ... : برخیزید ! ای جمع جمیع مؤمنان !
تا بیارائیم یک کشور سزاوارِ ولی
عصر ، عصرِ خواری و خفٌت نباشد در جهان
یک چنان صاحب زمانی با چنان افسانه ای
بایدش خلقی طرفدار از همه سو کاهلان ؟! ،
کشوری مخروب ؟ با خلقی به جان هم زنان ؟!
« مرکز کلٌ فساد » و جرم های بیکران ؟! ...
این که بنشینی فقط با دست هایی بر دعا
خود فریبی هست ؟ یا مردم فریبی فلان ؟! :
کوته قدٌی ، کوته عقلی ، کوته بینی ، کوته فکر
آنکه بر دور سرش می دید وهم جاهلان !!!
................................................
پ . ن . همچنان خود را مقیٌد لایتناهی به صنایع شعری نمی دانم ؛ و طبع اندک خود را لایق خوشآمدگوئی ها از سوی بزرگان نمی بینم . هر روزتان عید ، و هر عیدتان مبارک باد .