نقش بهار
راه نفس در این قفس ، بر همه تنگ می کنند
هر سر قد کشیده را ، طعمه ی سنگ می کنند
ما زده ایم خون خود ، در رگ جنگ پس چرا
یکسره در دو گوش ما ، قصه ی جنگ می کنند ؟
....................................................
عکس گل بنفشه را ، بر تن خار می کشند
راوی عشق را سرِ ، چوبه ی دار می کشند
سردی خانه می زند ، سوز به استخوان ولی
داخل قاب پنجره ، نقش بهار می کشند
..................................................
چشمه ی آب را پر از ، خاک سیاه کرده اند
این شب بی ستاره را ، تشنه ی ماه کرده اند
حنجره های خوش صدا ، تیغ سکوت خورده اند
زمزمه های عشق را ، ناله و آه کرده اند
.................................................
در کلمات شعر ما ، این همه دست می برند
باز به جرم عاشقی ، عاقل و مست می برند
راهزنان سیر هم ، در دل روز و بی نقاب
از سبد گرسنگان ، هر چه که هست می برند
....................................................
در تب رفتن از قفس ، این پر و بال می زند
آن که پرش شکسته در ، خواب و خیال می زند
گفت : " از این قفس مرو ، کعبه ی عشق می شود "
خوب که فکر می کنم ، حرف محال می زند !