من از شعار به شعور خواهم رسید
( صفحه پنجم )
سايه ى بيد از پى مجنون نرفت
جز ره آوارگى هامون نرفت
سبزم و از سبزى ام آتش دمد
زين سخنم نام سياوش دمد
آ كه به دستان دم تيغ آمدست
از دل زينبكده جيغ آمدست
از چه تو با موى خضاب آمدى؟
دست ندارى پى آب آمدى؟
اى كه به ديدار رخش قانعيد
هوش كه با كرده چنين مانعيد
واى به روزى كه ورق خم شود
شيخ و برادر همه محرم شود
افسر شاهى نه براى من است
بلكه سزاى سر اهريمن است
باغ و بهاران و چمن زار تو
ساقى ميخانه ى دادار تو
تا كه رسيدم به سحر شام شد
پيكر اشرف شده بد نام شد
خان و امير غم و آهم ببين
يوسف افتاده به چاهم ببين
تا برسد دلو قديم از سپهر
دست بر اين شانه گذارد ز مهر
عيسى افتاده به دارت منم
موسى در راه ديارت منم
آينه يكبار دگر نال كرد
با خم ابروى خود اغفال كرد
كين چه خم است بر لب پيشاني ات
واى بر احوال پريشانى ات
اى كه سحرگاه چمن ديده اى
صاعقه بر چاه دمن ديده اى
ناله سزاى دل آرام من
جرعه سزاوار دلارام من
قطره اى ار دادى به اسبان دشت
جرعه اى بستانى ز دامان دشت
يا تو مگير از دل خمخانه مى
يا بپذير از بد پيمانه قى
در حجر اسود نكند كار خويش
تا كه بگيرد زر و دينار خويش
چاره ى زنجير غلامان تويى
مير سياهان و سپيدان تويى
باقر رمزی باصر
ادامه دارد . . .