به نام خدا
-روزگار، ای روزگار!
-کسی که به او پشت کرده ای منم
-منی که در دوران کودکی آرزوی بزرگ شدن داشتم
-چند مدتی است، که این روزگار می گذرد. ولی نه آنگونه که انتظارش را داشتم!
-چند مدتی است، که منتظر آرزوهایم هستم. ولی کدام آرزوها، آرزوهایی که سوار بر اسب بی سوار می آید و می گذرد!؟!
-ای روزگار، دلم پر از غم و غصه است. غصه هایی که به بزرگی بی رحمی هایت است.
-این روزها خنده هایم، خنده هایی تلخ است. به تلخی قهوه بدون شکر«شاید هم بیشتر»
-جوانی ام دارد می سوزد، از هیزم هایی به نام «عشق»
-از تقطیر جوانی ام، دانه های مرواریدی تراوش می شود به نام «اشک»
-از شراره های جوانی ام، دودی بر می خیزد به نام آه و ناله و سکوت
-گفتند دوران خوش زندگی دوران جوانی است. اما کو؟؟؟
-گفتند دوران خوش عمر دوران عاشقی است. اما کو؟؟؟
-مگر فرق من با فرهاد چه بود، شاید او از شیرین دو دل بود ولی من یکدل بودم.
-ای روزگار به خاطر حرف هایم از من انتقام نگیر نزن بر من طعنه های تلخت را
جهان آرزوهایم ویرانه شد
-ای کاش در دوران کودکی می ماندم، زمانی که خستگی هایم بخاطر بازی های کودکانه بود، نه بازی روزگار
«و این گونه بود که زندگی بر خلاف آرزوهایم گذشت»
(م . الف انتقام)