ما خوشبختی را اختراع کردیم
مردان نجیب بزهکاران آن
سرگرم جاروب کردن
عنکبوتهایی صلیب نشین خانه ها
و زنان تمام نجابت مردان
به صد زنجیر لب به موی خود بسته
تلخ کامی من از این است
.
در فراموشی سنگهای درشت
کوهستان طوفان وار باردار خواهد شد
سرچشمه های تازه
بسی چاه ها را کور خواهند کرد
غوغا چنین چشمک می زند
چشم به کوه
کوه بلند را نمی پیماید!
.
خستگی بر چشم
با کین های چروکیده بر کنج غارها
از سرخشم با غضب سنگها
گره می زند
دستها را بر لاشه ها بر استخوانها
نمی باید رفت
تا ضرب ناساز هر قله یخ زده
بنگر بانگ فریاد خواهی ها را!!
.
در کوک
ساعت هنوز ناپخته در اسارت زمان
سکوت زنگدار مرگ
هیچ مژده ای بر دهان ندارد
باد در ضعف و لاغری خود
دست سرما را بر گردن دار خواهد آویخت
بر تن هر شبگرد ژنده پوش
.
بانگ صدای پای اسب
نجوای حلق هر پرنده را می کند در خواب
در قصه حکم این قمار زندگی
می نویسد در دل آینه انگار نامه ای
سرگذشت عطر آگین با سپر اقبال نامه ای
.
بیستون در سردی وزان شعله ها
خاموش و سرگردان سرسختانه بر بلندای معما
کلام در اندیشه ها می ریزد زمان
اما چه فایده!؟فریاد نمی آید در بند زمان
بی شرم هرزگی در جیب خشونت پنهان