سرنوشت
ذهن خود ايمن بدار از فكر بد
تا نگردد در كلامت ذكر بد
آنچه در فكر بني آدم شدي
در زبان او، برون هر دم شدي
ارج و قرب آدمي زانديشه است
ورنه با حيوانيت هم ريشه است
هرچه كوته فكر تر حيوان تر او
گاه حيوان را بود كوچكتر او
گر نشد ايمن ز حرف زشت، او
مي نمايد وي بر اين رفتار خو
آن چنان كه فكر ما زايد كلام
هر كلام خام گويد فكر خام
هر عمل از يك سخن آيد برون
حفظ كن، تا بد عمل نايد برون
گر تو را حرف بد آيد در عمل
زشتي اعمال گردد محتمل
هر عمل تكرار شد، عادت شود
عادت ما در عمل راحت شود
هر چه راحت شد، مكرر مي شود
در تكّرر آن عمل بدتر شود
عادت آمد چون مرض در جان ما
اين مرض در ظاهراست درمان ما
چون مّكرر عادتي انجام شد
سهمي از ذات وجود جام شد
لوح من را عادتم تحرير كرد
گر به تزوير آمدي تزوير كرد
گر ترا عادت به صدق آمد پديد
پس ثمر از اين درخت بايد بچيد
سرنوشت از ذات مي آيد برون
آنچه را كردي درون، آيد برون
چون بدي را راه دادي اندرون
از چه جويي نيك كامي در برون
آن يكي تاجر ز جنس بد خريد
د ر همه انبارها زآن پر بچيد
خوش خيال از پر شدن انبارها
صد رضايت از خود و از كارها
گفت، كم داديم و ما پر مي بريم
بعد از آن اندرخوشيها مي چريم
شاد بود از اين تجارت آن دغل
او ندانستي و خسران در بغل
وقت آن آمد فروشد جنس را
امتناع كرد مشتري ناجنس را
صد ضرر بر تاجر مفلوك شد
جمله گوسفندان وي چون خوك شد
گوسفندي در بساط وي نبود
خوك بودندي و او گوسفند نمود
اي رفيق انبار ما هم ذهن ماست
هرچه درآن پر كنيم از آن ماست
پُر ز بد بدتر بود از كم ز خوب
پتك آهن كوچكش، بهتر ز چوب