سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 25 آبان 1403
    14 جمادى الأولى 1446
      Friday 15 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲۵ آبان

        قسمت هشتم منظومه ي فلاخن و شمشير

        شعری از

        عليرضا حكيم

        از دفتر منظومه ي فلاخن و شمشير نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۲۳ شماره ثبت ۳۳۹۲۶
          بازدید : ۵۷۴   |    نظرات : ۷۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        قسمت هشتم منظومه ي فلاخن و شمشير تقديم دوستان مي شود  همچنان از نقد دوستان صاحب نظر استقبال مي كنم
         فرو ريخت از هر طرف سنگ و چوب 
         ز سوي دليران لر تا غروب
        از آن جنگ خونين و بس سهمناك
         هزران نفر گشت مدفون خاك
        سپه زين مصيبت سراسيمه گشت
         سراسر پر از كشته شد روي دشت
        يكي شير آمد برِ شاه لنگ
         بدان تا چه گفت اند آن صحن جنگ
        كه ده مرد جنگي و من را بگير
         رها كن ز دستان خود آن اسير
        ز رزم لران ،گوركاني نژاد
         سر انگشت حيرت به دندان نهاد
        فسوس اين ابر مردم لرسِتان
         ندارند تير و كمان و سنان
        ندارند خفتان ندارند خود 
         گه رزم از اينان نگيرند سود
        دريغا دليران اين بوم و بر 
         ندارند فرماندهي پر هنر
        اگر لشكري از لران داشتم 
         شهي را بجز خويش نگذاشتم
         شگفتا دليران بي ساز و برگ
        هراسي ندارند هرگز ز مرگ
         بگفتا طبيبان بيايند زود
        كه درمان شه را ببايد نمود
         وليكن تبر استخوانش گشود 
        اجل آمد از راه و جانش ربود
         نموده فدا جان شيرين خود 
        به راه وطن كيش و آيين خود
         شهيد وطن بود مردانه رفت 
        از اين سر زمين شاه دردانه رفت
         چو شب آمد و آسمان تيره گشت 
        هياهوي ديگر بيامد ز دشت
         فرا خواند فوري دمي گيو را 
        همان همدم و همره ديو را
         كه اينان چه گويند اينسان به شب؟
        برو تا چه دارند اينك به لب؟
         چو نزديكتر رفت گيو پليد 
        به يك صحنه ي دردناكي رسيد
         كه سروان بريدند گيسوي خود 
        همه مويه خوانند بر شوي خود
         همه ماه خود را خراشيده اند 
        سرشك از دو ديده بباريده اند
         بريدند مردان همه ريش خود
        نبينند چون شاه را پيش خود....
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2