راه حق
بو فضولي شد به نزد شيخ و گفت
ره نما بر ما كه با حق گشته جفت
شيخ گفت آن ره كه مي رفتي برو
راه ديگر واگذار ، زآن ره برو
گفت ترسم راه شّر باشد به سر
گفت شّر را نيست راهي اي پسر
گر تو ديدي راه در پيشت بدان
راه حق باشد ، مكن بر بد گمان
آنچه شّر باشد ندارد راه پيش
جملگي بيراه باشد، مات و كيش
راه حق آسان و پاك و ساده است
شّر به سان سنگلاخ جاده است
گر تو را در راه آمد صد اميد
بي شك آن راه خدايي شد پديد
گر به ره اندوه و ترس و بيم بود
آن نه ره، بيراه ي ابليس بود
در عجب آمد ز تعبير آن فضول
جبه اش را بر گرفتي روي كول
گفت مردم راه شّر آسان روند
صد هزاران منفعت از آن برند
كي توان گويي كه حق آسان بود
غصه ها از راستي بر جان بود
صد دغل ديدم كه نان از شّرخورند
پاك مردان نان زحمت مي خورند
پس چه ميگويي ز آساني راه
از چنين راهي تو آساني مخواه
حق چرا از خلق ما دوري نمود
شّر چرا اينگونه مستوري نمود
شيخ گفتا صبر كن ، آرام گير
آن زبان، اي آشنا در كام گير
گرچه راه حق به مقصد دور باد
ليك، پايانش به سوي نور باد
گر كسي را ميل افزون در دل است
راه حق از بهر ايشان مشكل است
راه حق يعني به ظرفت كن نگاه
ميل افزون را ز خود مي كن جدا
گرتو را ميل است بيش ازظرف خود
سخت كردي راه را در بخت خود
آنكه بردست، مفت مال ديگران
بار مردم برده است همچون خران
گرچه تكريم است وي را از كسان
دل نبايد بست بر اين ناكسان
قيمت بار است كان بر دوش اوست
زين سبب صد آدمي مدهوش اوست
چون به مقصد آمد و ره شد تمام
بار از او بگرفت و گفتا والسلام
قيمتش افزون نگردد خر به بار
هر كه بار افزون برد او گشته خار
كاش مي شد راز آن خر آشكار
تا ببيني غصه ها از كار و بار