ماه قوم هاشمی ، آن شهسوار دلستان
آنکه دارد در شجاعت از شه مردان نشان
گشته او اهل حرم را یاور اندر کاروان
صاحب لطف و عطا اندر فرات عباس من
گر بخواهد حمله ای سنگین برآن لشکرکند
کار دشمن را به یک تکبیر او یکسر کند
در ره اسلام و حق ترک سر و پیکر کند
حامی دین خدا اندر فرات عباس من
رو به میدان شیر همچون ماه گلگون آمده
پور حیدر چون یلی از خیمه بیرون آمده
سروگونه قامت و اندام موزون آمده
ملجا شیرین لقا اندر فرات عباس من
لرزه بر اندام دشمن افکند تکبیر او
پشته از کشته بسازد حمله چون شیر او
آب آوردن بود در این زمان تدبیر او
معدن جود و سخا اندر فرات عباس من
پشت لشکر شد قوی از شوکت سردار حق
سست شد دشمن بدید آن هیبت سردار حق
لحظه ای بین میرسد هم نوبت سردار حق
می کند شوری به پا اندر فرات عباس من
بست شمشیر و علم بگرفت با یاد خدا
تا نماید حاجت طفلان کوچک را روا
داد از سوز جگر خصم مقابل را ندا
مظهر مهر و وفا اندر فرات عباس من
رفت تا ساقی شرابی پر کند پیمانه را
هم به دست آرد کلید سردر میخانه را
تا بریزد خون هر بد مست و هر بیگانه را
فاتح جنگ و غزا اندر فرات عباس من
لشکر خصم آمدی تا خاموش این غوغا کند
سد راه مرکب آن تشنه لب سقا کند
هم ابوفاضل نبردی سخت با اعدا کند
شیر سرخ دلربا اندر فرات عباس من
هر کسی آمد به یک ضربت همی صد پاره شد
از نبردش لشکر دیوان همی بیچاره شد
هر یل و گردنکشی مغلوب آن مه پاره شد
کرده بود شوری به پا اندر فرات عباس من
دست ها را برده تا از آب نوشین تر کند
تا به لب برده که نوش آب از این ساغر کند
یاد طفل تشنه را در پیش خود منظر کند
ساقی دشت بلا اندر فرات عباس من
مشک را پر کرده و هر سو نموده یک نظر
دستهاراکرده دورمشک آب همچون سپر
همچو گنجشکی که طفلش را کند در زیر پر
ضربه ای خورد از قفا اندر فرات عباس من
ناگهان از پشت نخلی حمله ای شد بی امان
کافری بنمود دستان ابوفاضل نشان
شد رها تیری به سرعت از میان یک کمان
دست هایش شد جدا اندر فرات عباس من
خورد عمود آهنینی بر سر سردار دین
بر زمین افتاد ناگه پیکر سردار دین
ساغر امید افتاد از بر سردار دین
ناله ای زد یا اخا، اندر فرات عباس من
پور حیدر را شکسته پشت از این درد گران
چون حسین بن علی (ع) یاور ندارد این زمان
شد مه قوم بنی هاشم به نخلستان نهان
صاحب فر هما اندر فرات عباس من