سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        کوی عشق

        شعری از

        بختیار فرّخ

        از دفتر غزلهای عارفانه نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳ ۲۱:۵۱ شماره ثبت ۳۱۵۲۱
          بازدید : ۵۱۸   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بختیار فرّخ

        کوی عشق
        ***
        من مِی خورم خون جگر، دل در هوای کوی عشق
        هر شب به آتش می کشد، با نغمه های کوی عشق
        سعیی نمی بیند میان تا طی کند با هروله
        مروه نکرده مانده چون دل در صفای کوی عشق
        هر جا نگاهی افکنی، بینی نشان از بی نشان
        پیچیده در هفت آسمان، شور و نوای کوی عشق
        ساده... ترین مشقی زعشق...جان دادن فرهاد بود!
        بخشیدن از عاریه ای باشد ریای کوی عشق
        از خویشتن دل داده را غیری نباشد در میان
        تا گول زالی را خورَد، گردد نمای کوی عشق
        یک لحظه بی یادِ رُخش، مرگی بُوَد اندر نهان
        همره نگشتن با عدم ، باشد فنای کوی عشق
        عاشق زمعشوقش سخن هر جا نمی گوید، بدان
        گوید: نگو...’راز مگو‛...گویی حیای کوی عشق
        صوفی کرامت پیشه کرد از خود چنان بی خود مُرید
        با این منیّتها  کجا ، باشد سزای کوی عشق
        زاهد به ظاهر غرّه شد ، بس کن کلام ای "بختیار"
        در دین دغل کاری شده، نام خدای کوی عشق!
        (بختیار فرّخ ٢٨ /٩ /١٣٨٩- قم)
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4