با اجازه از بزرگان بنده فقط بخاطر تراوشات پاک جناب شاعر جسارت کرده و رخصت می جویم تا از دیدگاه خویش بنده هم یک حلاجی از این چند مصرع که اشاره فرمودید داشته باشم
قضاوت ها بماند بر خداوند...
اینجا ( بر ) به معنای ( لَه) نیامده که نیازمند تغییر باشد اینجا (بر) به معنای( رویِ ) آمده و منظور قضاوت را روی دوش خدا وند گذاشتن است و هیچ اشکالی از نظر بار معنایی ندارد
و اگر بخواهیم بگوئیم :
قضاوت ها بماند با خداوند
که به معنای همراه کردن قضاوت ها با خداوند است ولی مراد از قضاوت سنجیدنِ وزن یک فعل یا عمل است و سنجش زمانی محقق میشود که (روی ) دوش خداوند قرار گیرد که وزن آن را حس کند و بخواهد بر اساس مقیاس عدل خویش آن را بسنجد
و نیز در مورد مصرع
کسی بر باغ دل کینه نکارد...
که شما پیشنهاد دادید :
بهتر است بگوییم «کسی {در} باغ دل کینه نکارد».
باید کمی بیشتر در مورد معنای لغتی (بر) تحقیق به عمل آورد که در ذیل به آن اشاره شده
بَرّ بر وزن فَعْل صفت مشبهه از ریشه «بَرَّ یبَرُّ» است. لغویان برّ را به معنای محسن (نیکوکار) دانسته اند ؛ ولی همان گونه که برخی گفته اند با توجّه به ریشه آن که برّ به معنای خشکی است و گستردگی و وسعت را تداعی می کند این واژه بر کسی که نیکی و خیرش گسترده است اطلاق می گردد.
و چون دل را حریم کبریایی میدانیم پس میتوان دل را یک جایگاهی بدانیم که خداوند از این درگاه استفاده میکند که خیر و نیکی را به سایر بندگان برساند پس این چنین تراوش خیری بسیار گسترده است و به یک باغ تعبیر میشود و پسندیده نیست که کینه چون آفتی بر این باغ بیفتد و باغ را به زوال رهنمون کند
و شاید از زاویه های دیگر هم بشود به این مصرع نگاه کرد
اینکه دل چون حریم مقدس و جایگاه خداست پس به تناسب و اقتضای مقامی که دارد باید چون دِژی مستحکمی باشد و نفوذپذیری سختی داشته باشد تا هرکسی جز خدا به راحتی به آن راه نیابد مگر آن کسی که صفات خداوندی در وجودش نهادینه شده و یا خود آن صفات را در وجود خود پرورش داده
پس اینجا معنای دیگری از (بر ) برایمان پدیدار میشود که به معنای (کنار و پهلو )می باشد
حال با این معنا مصرع را معنا می کنیم
کسی کنار یا پهلوی باغِ دل کینه نکارد
این معنا زیبنده ترین معنا برای این مصراع می باشد چرا که حریم دل بسیار مستحکم است و کینه اگر بخواهد بر آن نفوذ کند به راحتی نمی تواند به آن رخنه کند مگر اینکه چون یک گیاه رَوَنده در کنار دیوارهایِ دل رشد کند و آرام آرام از یک روزنه به آن نفوذ کند و یا این آفتِ رونده رفته رفته از دیوارِ دل خود را بالا بکشد و بر جانِ باغِ دل بیفتد و رفته رفته سعی در به فنا دادن باغِ دل کند
پس میبینم (بر) به درستی در جایگاه خویش حاضر شده و نیاز به تغییر ندارد
با پوزش از اطاله ی کلام
امید که باز هم از این قلم شهد و شکر ببارد و کام همه را با آورده هایش شیرین نماید
شاد و تندرست باشید
سلام عرض شد به نظرم به جای اینهمه برهان دور از ذهن کافیه فکر کنیم که در تداول عام، میگیم قضاوت با شما یا قضاوت بر شما در مورد باغ هم واضحه که مثلا نمیگیم بر باغ درختی کاشتم
درودتان باد جناب به گزین نظرتان متین ولی اینجا شاعر برای عوام شعر نسرودند بلکه برای خداوند عقل و دل و احساس را به قلم داده اند پس بدیهیست که بخواهند با هدفِ خاصِ خود از واژگان و حروف اضافه استفاده کنند و این بستگی به معنای کلی شعر دارد که چه حرف اضافه ای در چه جایگاهی چه معنایی را با خود همراه سازد که در اینجا از زاویه ی دید من حرف اضافه ی (بر) به شکل صحیحی ظاهر شده و نیازمند تغییر نمی باشد تا دیگر مخاطبان چه نظری داشته باشند و دلیل محکم تری پیدا کنند تا شاعر آن را تغییر دهد و در مورد باغ هم باید توجه کرد که شاعر عامه نگفتند که هر باغی، بلکه گفتند باغِ دل، پس یک جای مقدس است و مکان عمومی نیست که کسی یا هرکسی بخواد به راحتی توش درخت بکارد حال اینکه بیگانگان همه در باغ دل نیستند که به راحتی در آن کینه یا درخت بکارد بیگانگان همه پشت دیوار دل هستند و به راحتی نمیتوانند در درون باغِ تاثیر مثبت یا منفی داشته باشند مگر اینکه از پشت دیوار دل نقشه بکشند و با حربه های بسیار یه جوری از دیوار حریم دل بالا بکشند کینه هم یکباره بر دل کسی نمیشینه یه وقت ممکنه یه نفر یه حرفی بزنه ما رو ناراحت کنه ولی در حد سطحی اما اگه چند نفر از اطرافیان بیان اون موضوع رو هی بُلد کنند و یادآوری کنند تا رفته رفته کینه ی طرف بیاد تو دل آدم بنشینه که این هم از حربه های شیطانه و انسان آگاه خام این حرفها نمیشود
سلام و عرض ادب خدمت خانم گماری بزرگوار سپاسگزارم از زحمتی که کشیدین قدم و قلمرنجه کردید مچکرم مچکرم از دقت نظر و لطفتون و همچنين وقت ارزشمندی که صرف خط خطی حقیر کردین ایشالا بتونم لطفتون رو جبران کنم سلامت و برقرار باشین
درود می فرستم به قلمی که انتخاب شده برای دعوت کردن به آرامش و زدودنِ غم و درد و رنج شکر یزدان را که دگر بار مرا در مسیر ورودم به این سایت و این صفحه رهنما شد تا با نسیمی برخاسته از این دل نوشته و دل آورده کمی از فشار محنت های روزگار خود را خارج بجویم و توجهِ این دلِ پر درد را به مناجاتی سراسر خیرخواهیِ جمعی جلب کنم تا غمِ خویش فراموش کند و از دلِ دریایی و خیرخواهانه ی شاعر پند گیرد که در همه ی احوالات دل را به خدا می سپارد و از همو مدد میجوید و البته نه فقط برای خود بلکه برای تمام همنوعان خویش طلب خیر و شادی می کند و این بسیار ستودنیست
امیدوارم که این قلم خیرخواه همیشه همین گونه بر فعل خویش استوار بماند تا سهمی از این دعای خیر شامل حال ما هم بشود امید که روزی من هم فارغ از مشکلات گردم و بتوانم قلم مسخر خویش را بیابم و به مدد خدا و به کمک او حالی از احوالات خویش و بندگان خدا تغییر و به احوالات احسن و نیکو نزدیک گردانم آمین یا رب العالمین
سلام خانم گماری مهربان لطف بسیار دارین به من حضور بزرگانی چون شما انگیزه ی ادامه ی راه شاگردان کوچکی چون من است ممنونم که سعادت حضورتون رو هدیه دادین سپاس از انرژی مثبت و مهر بی کرانتون
درود بسیار زیبا. آخر مگر میشود کلمه «سیره» را از این بهتر به کار برد: عجب روزی شود آن روز زیبا تفکرهای مثبت سیره گردد البته سیره ناظر به عمل و سنت رفتاری ست اما رفتار ریشه اش در تفکر است. دگر طفلِ درونِ کس نخسبد خجالت راه شادی را نبندد وقاحت های پست و بی سرانجام به قصد مضحکه بی خود نخندد بسیار زیبا. چند نکته داشتم که عرض می کنم که ممکن است در بهبود شعر اثری داشته باشد. قضاوت ها بماند بر خداوند... بهتر است بگوییم «قضاوت ها بماند {با} خداوند» کسی بر باغ دل کینه نکارد... بهتر است بگوییم «کسی {در} باغ دل کینه نکارد». نکته بعدی درباره مصراع هایی ست که با «زِ» شروع شده اند. استفاده از مخفف های شاعرانه مثل «ز، کز، وز، گر، ور، ورنه، آنچ و...» هیچ اشکالی ندارد و تمام بزرگان استفاده کرده اند حتی فروغ فرخزاد که زبانش بسیار ساده است. اما اگر امکان استفاده از شکل معیار باشد و شکل مخفف شده برتری از نظر موسیقیایی نداشته باشد بهتر است از آن حالت عادی استفاده شود. در این وزن خاص باید اولین هجا کوتاه باشد؛ چون در هر دو مصراعی که با «ز» شروع شده اند، بلافاصله کلمه بعدی با الف شروع میشود، اگر به جای «ز» ، «از» بگذارید در کلمه بعدی ادغام میشود و وزن صحیح است مثلا «از آن» عملا «اَ زان» خوانده میشود؛ پس میتوان نوشت: از آن دردی که درمانش تو هستی... از ابر واژه ها تهمت نبارد...
درود به نظرم شعری معمولی است نیاز به این همه جنجال وقشون کشی ندارد ادبیات معاصر جهان وایران فراتر از بر ودر است اگر تمام تصاویر دنیا فدای بر ودر کنیم آنوقت چیزی برای گفتن نمی ماند جناب پورصالحی به نظرم شما می توانید بااستفاده از عناصر اطراف بر شعر غلبه کنید وبا مطالعه چند شعر از شما متوجه شدم اشعارتان مهندسی در قالب ریتمی دست ساز است نه ذهن ساز از جایی الهام نمی گیرید ووتنها جنون می تواند شعر شما را از ایستایی برهاند ورو به جلو ببرد اگر زیست شاعرانه تان را کمی متفاوت تر از قبل کنید به شما قول می دهم اشعاری فراتر از اقناع مخاطب و خواننده خواهی سرود شما می توانید بااستفاده از الهام تصاویری که در گذشته شما نهادینه شده کمک بگیرید و گرنه راه به جایی نمی برید بااحترام کوچک تمام نابیان محمدرضا آزادبخت
سلام استاد آزادبخت گرامی
والا استاد من نه ادعای شاعری دارم نه نام خط خطی هایم را شعر میگذارم حتی در سایت هم با نام دلنوشته ثبت میکنم اکثرا مگر اینکه پیش فرض فراموش کرده باشم تغییر دهم .
واقعا همینکه استاد ملحق اجازه ی ثبت نام دادند و افتخار بودن و خوانش اشعار بزرگانی چون شما برایم فراهم شده بسیار برایم ارزشمند است
مچکرم از نظرتون و راهنمایی هاتون در راستای پیشرفت🙏
سلام محمد حسین عزیز و خوش قلب و البته شاعر و خوش صدا من که کیف کردم از خواندن شعر و گوش کردن صدات واقعا هردو گوش و دل نواز بودن دلکش بود و ارزش چن بار خوندن رو داشت یاعلی قربان یو🌹❤
سلام برادر و استاد مهربانم چه قدر خوشحال شدم از دیدارتون شما که همیشه لطفتون از سر حد لیاقت من بالاتره و شرمنده میشم ازین بابت مچکرم از حضورتون خط خطی هام در نگاه پرمهر شما ارزش پیدا میکنه مچکرم واقعا
درود مجدد خدمت جناب پورصالحی. میخواهم یک چیزی بگویم در تایید سخن آقای آزادبخت و البته رفع یک سوء تفاهم. منظور آقای آزادبخت این نیست که شعر شما بد است (که اگر کسی بگوید کج سلیقه و سختگیر است) بلکه ایشان به نکته ای اشاره دارند که به معنی واقعی کلمه می توان یکی از محرکه های سرودن یک شعر ناب باشد و آن جنون است. دیوانگی یا جنون شاعرانه البته به نظر من برای ماندگاری یا عالی بودن یک شعر لازم نیست (اشعار سعدی بعضا این جنون را ندارند اما واقعا موثرند)، اما وجود آن کیفیتی ماورایی به شعر می بخشد. حتی افلاطون هم در این باره صحبت کرده و اشاراتی به آن دارد و البته رساله ای هم درباره آن نوشته که متاسفانه به دست ما نرسیده. اما این جنون را در برخی اشعار مولانا، حافظ، شاملو، اخوان و... می توان دید. در واقع شعری که برگرفته از یک تجربه احساسی با نگاه دیوانه وار به جهان بیرون، جهان درون و جهان کلمات؛ صحبت کردن از آن البته فایده ندارد و باید تجربه شود. البته وجود وزن و ریتم تناقضی با جنون شاعرانه ندارد به شرط آنکه شاعر با شعرش برقصد و با آن آمیخته شود. یعنی شاعر از کلمات و مضامین و وزن به سمت شعر حرکت نکند بلکه از جنون و موسیقی درونی در وجود خودش به سمت شعر حرکت کند. این کار به غایت دشوار است. به این شعر نگاه کنید: باز آمدم چون عیدِ نو تا قفل زندان بشکنم! این مصراع اصلا شبیه شعری نیست که شاعرش آن را در حالت عادی بگوید. اگر مثلا کسی بخواهد بگوید باز آمدم (جای خالی) تا قفل زندان بشکنم...چرا باید کسی از این همه کلمه «عید نو» را انتخاب کند؟! همان عاملی که احتمالا بقیه غزل را توجیه می کند: گر پاسبان گوید که «هی!»، بر وی بریزم جامِ می دربان اگر دستم کشد، من دستِ دربان بشکنم این عین دیوانگی ست! یا این از حافظ: فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم!....
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم!!!! این شورش و شوق عجیب از کجا می آید؟ بروید ای حریفان! بکِشید یار ما را! به من آورید آخر صنمِ گریز پا را! یا این: یک دست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست!!!! این همان رندانگی اصیل در شعر.است که بخشی از آن ناشی از جنون و دیوانگی شعری ست. مثل اینکه شعر یک جاده باشد با سرعت مجاز و شاعر مجنون مثل یک راننده انتحاری همه را دور میزند و بعد شکلک در میاورد و به پلیس راه می گوید: اگه میتونی بیا منو بگیر!
سلام مجدد برادر بزرگوارم والا سوتفاهم نیست حقیقت است من ممنونم که آقای ازادبخت گفتن نظر ارزشمندش رو و از شما خیلی ممنونم که راهنمایی میکنین شاگردان نوپایی چون منو استفاده کردم از مطالب ارزندتون بینهایت سپاس
درود جناب صادقی این نظر لطف شماست به حقیر به الله علی قسم دوست دارم این شاعر پرنشاط جناب پورصالحی رشد وپیشرفت کند چون می دانم یکی ازشاعران موفقی در آینده خواهد بود چون همه واژه ها را درچنته دارد اما متاسفانه واژه ها را دربند زمان ومکان خود نمی آورد تا آن رقصی که شما می فرمایید بیافریند البته این جنون باتکرار و مداومت در حالت های گوناگون به دست بیاید جنون درشعر نقطه آفرینش اوج هنر است جنون درشعر جنونی بالاتر از فرزانگی مکان وزمان عصر خویش است بنده از جناب پورصالحی عذرخواهم اگر رنجشی حاصلی شده اگر رنجشی حاصل شده تا پیام خودرا حذف کنم کوچک تمام محمدرضا آزادبخت
درود البته این انتقادها به خود من هم وارد است؛ در واقع مشکل این مسئله جنون شاعرانه اینست که نه لزوما ارادی ست نا قابل فرمولبندی...من مدت هاست ندارمش (مگر در حد یک دو دقیقه) و به خاطر همین خیلی شعرهایم رنگ تصنع دارد.
سلام مجدد استاد واقعا رنجشی نیست اگر نظرات و نقد بزرگانی چون شما نباشد پیشرفت حاصل نمیشود خیلی ناراحت میشوم اگر حذف کنین ممنونم که همیشه با حضورتون خوشحالم میکنید🙏
سلام و عرض ادب و درود دوست ادیب و جوانم جناب پورصالحی بزرگوار بسیار عالی قلم زدید.ساده ، صمیمی ، پاک و با اخلاص و مناجات با خداوند نیاز به پیچیدگی های فلاسفه و عرفا نداره و چقدر خوبه که جامعه شناسان به اصطلاح تحصیلکرده در مقالات و تحقیقات خودشون جوان های مومن ما رو هم ببینند.در واقع تقسیم بندی های نسل آلفا و زد و بتا حاصل مغزهای بنگ زده مشتی بی خبر از جامعه شناسی فرهنگ و هویت ایرانیان هست.جوان های مومن ما برغم ظاهر مدرن هرگز مقهور این دسته بندی های ساختگی که برای القای ناامیدی و ضد دین بودن اونها توسط عالمان بی عمل انجام میشه نمیشن و همواره پایبند اصول و اعتقادات اسلامی خودشون هستند و مراکز آکادمیک غربزده و دشمنان دین اسلام همواره در مورد جوانان ما دچار خطای فاحش محاسباتی هستند یعنی در واقع احمق های درجه یکی هستند که نمیتونن تحلیل درستی داشته باشند. عذرخواهم از اطاله کلام برقرار باشید و سلامت
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
(متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
ارسال پیام خصوصی
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
درود بر محمد حسن عزیز
شاعربااستعداد وبااخلاق سایت
دردلی بسیارزیبا وارزشمندبود باخالق
دکلمه هم بسیارزیبا بود