يکشنبه ۳ تير
کوچه های بی بهار...کوچه های بی بهار در فراسوی خیال،پشت کوچه های شب، گذر کردم بر کوچه ای پراز کهنه خاطرات که قلبم در آن جا مانده بود... نگاه جست شعری از فرزاد سیامری
از دفتر قصه های زندگی نوع شعر
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۶:۵۶ شماره ثبت ۳۱۰۴
بازدید : ۸۵۲ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب فرزاد سیامری
|
کوچه های بی بهار در فراسوی خیال،پشت کوچه های شب، گذر کردم بر کوچه ای پراز کهنه خاطرات که قلبم در آن جا مانده بود...
نگاه جستجوگرم می پایید ساحت خاک را چون عقابی در پی طعمه ای... _____ ولی نمی یابد اثر...
گوشهایم مانده تا بشنود آهنگ خرامیدنش اشک منتظر تا برقصد از شوق دیدنش ونفسی که بند آید زتماشای سرو تنش...
دیدمش در باغ ، زیباترین گل بود مست از عطر تنش پروانه و بلبل بود... _____ و من نیز مشتاق وصال...
بر در باغ اما پیرمردی لجوج پرهیبت و اقتدار، چوبدست قدرتش در مشت، کز عهده اش برآید هر کار... کزو می بارد غم بر دل روزگار... مجال نگاه بر گلم هم نداد، چه بی رحم مرا از در باغ می راند، __ نه نمی شود، دست بردار!__ چه موذیانه در گوشم می خواند...
با چوبدست قدرتش مرا سوی کوچه ای دیگر راند!... کوچه ای که نه باغ دارد، نه گل نه پروانه اش می رقصد، نه مست می خواند بلبل! ____ رفتم اما دلم با من نیامد...____
پس از آن بی ثمر تلاش، عمریست مسلک کوچه های بی بهارم. ...
و دانستم کنون « زندگانی... یا رهایی حتی از آن، ___ هیچ اختیاری نیست!!...___
نوروز 1390
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.