آتش خبر آورده ای از ولوله ی دود ؟
پیشانی پروانه زمین خورده ی چین هاست
تابوت ، چنین نرم و تن مرگ ، چنان گرم
ابریشم اگر مقبره ی پیله نشین هاست
ای بستر جاری شده ی معدن نقره
مسپار به هر برکه ی بی حوصله تن را
شن ریزه ی اعماق تو آموخت به خورشید
در چشمه ی الماس ، درخشنده شدن را
کوتاه ترین چینه فقط چینه ی باغ است
درباز ترین رایحه در شیشه ی گل هاست
ای رودتر از رودتر از رودتر از رود
جاری شدن ، انکار زمین گیریِ پل هاست
از بس که دلم نامه فرستاد و نخواندی
مشتاق تو شد نامه رسان ، بیشتر از من
لکنت زده ها باج ندادند به حرفی
شرمنده ی تو فنّ بیان ، بیشتر از من
بیرون ز لبم تلخی کوچ تو نرفته ست
هر قدر که کندوی زبانم عسل آورد
قشلاق تنت قسمت ایلاتی من بود
تا گردنه ای سرد سفر ماحصل آورد
بسپار بر این شانه ی افتاده سرت را
خانه بکن از همهمه ها گوش پُرم را
سوغات ، برای تو مسافر ، بغل آورد
برخیز و سبکتر بکن آغوش پرم را
محمددهقانی هلان