"او"
من عاشقی را از خدایم هدیه دارم
هر صبح خورشیدی برایم می فرستد
ماهی فروزان نقره کوب آسمانش
هر شب چراغی در سرایم می فرستد
یک ذهن خیس و ابری وباران چکیده
در بوته زار وحشی خواب وخیالم
بوی نفس گیر پس از باران "زشالی
سیبی برای آرزوهای محالم
دشتی پر از آلاله های داغ دیده
با پولک سبز درختان همنشینش
هر سال گلهای بهاری شاد وتازه
هر رنگ وهر نوعی از آن را بهترینش
هر روز می بینم کبوتر ها به صد شوق
با بال او پرواز را آغاز کردند
گل های سرخ باغچه هم در سحر گاه
ایجاز زیبایی تری با ناز کردند
می خواندم "می خوانمش"در دل خدایا
در امتحانی سخت هم تنها نماندم
من عاشقی را از رخش گیرم تمنا
جاری زلال وگرم"نه"!!برجانماندم
انگار اینجا درکنارم می نشیند
هرگز نخواهد لحظه ای بی من "جدایی"
تنها نمی مانم دلم دست خود اوست
وقتی صدایش می زنم جانم کجایی؟!
"تو"
تعبیر دوری از تو می آید به ذهنم
الصاق گشته نامه ات در نبض هستی
ای عشق من معشوق من عاشق ترینم
سیال در مولکولهایی تو چه هستی؟
جانا مدد کن در زمین پر زمهرت
من نیز هم عاشق شوم عاشق بمانم
هر روز برگیرم ز صهبای تو جامی
نیکی کنم برمردمت لایق بمانم
تنها تو می خوانی مرا هر روز وهر شب
تنها تو می خواهی برایم بهترین ها
تو خالق دانای من هستی خدایا
جز این نمی خواهم ترینی از" ترین ها"
موفق باشید