در غربت دنیای دلـم حوصله ای نیست
دل بستگی و دلبری و غلغله ای نیست
.
یعـقوب ترین حادثه ی یوسف خویـشم
صد چاکترین پیرهـنم مسئله ای نیست
.
ابریست دل قریه و خشکیده لب دشت
در مزرع امید دگر سنــبله ای نیست
.
چندیست که بغض غزلم پای به ماه است
در همت این قافـله هم قابله ای نیست
.
یک کوچ غریــبانه از این پریدند
در هشتی این خانه دگر چلچله ای نیست
.
دستان توسل همه در رعشه ی عــجزند
امـید فـــرج از قبل نافـله ای نیست
.
باشد که بگریـیم بر این بخت که دیگر
بر ساحل دریای کسی اسکـله ای نیست
.
بگذار که به آتش بفرسـتند ســیاوش
در عشق مهیا تر از این مرحله ای نیست
.
ای کاش که برگوشه ی این ملک نویسند
بر ارگ بمت بیش از این زلزله ای نیست
.
ما یوسف دل را به کـــلافی نفروشیم
وقتی که به بازار ادب عادلــه ای نیست
.
صد کودک لب تشنه سر دست فشاندیم
اما سر این چشمه به جزحرمله ای نیست
.
بازار مکاره ست سیه بازی این قـــوم
زنهار در این خیره سری منزله ای نیست
.
هشدار که دلسوخته ام چند پگاهی است
در کوچه اشـعار کسی هلهله ای نیست
.
وقــتی که میان من و تو «واو» نهادندند
برگرد که این فاصله ها فاصــله ای نیست
.
از کنج دلم حال و هوای گـله هم رفت
«گرهم گله ای هست دگرحوصله ای نیست» *
=====
دلجووو
با سپاس وافر از مدیریت محترم سایت و تک تک عزیزانی که در پستهای قبلی باصفای شورانگیز قدم و شمیم مهرانگیز قلمشون آذین افشان محفل انس و ادب دلنوشته هایم بودند.
باشد که در این گلستان عشق با انباشت داشته هایمان
به مهر هر کدام به فراخور طبع وبضاعتمان شاخه گلی از بوستان
علم و ادب را زیب اندیشه ی مهر آئینمان بنماییم///
یا حق///