سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        پرده آخر

        شعری از

        منصور دادمند

        از دفتر دیوان مسعود نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳ ۱۵:۲۸ شماره ثبت ۲۸۹۵۳
          بازدید : ۳۲۲   |    نظرات : ۲۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر منصور دادمند

        میتوانستم دلنوشته کوتاه و بسیا ر زیبا در آورم دلنوشته طولانی  خسته کننده و .... خواهد بود 
        قلبم اجازه نداد کوتاه بنویسم
        .............................
        چو ماه می نگرم گریان
         ودریا جو شان
        و زمین آتشفشان سوزان است
        چه شده
        مگر غنچه های زیتون
          خونین لباس آرامیده اند
        می نگرم بر قسم زیتون
        حقیقت آن را نیک در میابم
        قسم به زیتون
        به پاکی
        معصومیت
        به خون های نا حق ریخته
        فرشتگان کو چک زمین
        .............
        به دخمه کو چک تنهایی خود پناه می برم
        ها ی های  می گریم
        کابوس  نا له های  این طفلان معصوم
        خواب را از من می رباید
        کودکان زیتون را به رویای خود
        آرامیده در بغل  می گیرم
        با اشکم خونهای لباس شان را می شویم
        لالای لای لا
        بخواب جونم
        نبین گریه مادر
        شیون واشک بیکران مادر
        لا لای  لای لا
        بخواب جونم
        نبین فریاد غم مادر
        تنهایی مادر
        ببین ناز مادر
        ......
        با دیدن عزای  مادرغنچه های زیتون
        افسردگی و
        یاس  و نا امیدی
        دیوانه وار طبل خود را
        بر قلب پاره پاره من می زند
        هر روز چو خورشید خود آتش می زنم
        نور مهرم بر زمین
        و عشق و دل سوخته ام فریاد می زنم
        نمی دانم چرا مادرم مرا مسعود نامید
        من که گریان گریانان شبم
        در مانده و تنها به بیا بان غمم
        مست بی مست
        سر بر زمین و دیوار عالمم
        ........
        چو بر خود می نگرم
        به کابوسی
        صلیب سنگین چوبین
        در کویر سوزان حمل میکنم
        من که مسلمانم
        صلیب بر پشت من چرا؟
        صلیب را تاون مهر ورزی ام
        وبار عشق می بینم
        کی این کابوس من به پایان می رسد
        دیگر طاقت حمل صلیب را ندارم
        پشتم در حال شکست
        کف پایم در حال سوختن
        زانو یم در حال خرد شدن است
        خسته و ناتوان و بریده از راهم
        ...........
        خشم و درماندگی ام را فریاد به آسمان می زنم
        می نالم بر غمهایم
        غم غنچه های زیتون سالخوردم کرد
        دستم را لرزان
        قلبم را پاره پاره کرد
        چو قلم بر کاغذ می زنم
        کاغذ پاره و نوک قلم میشکند
        اگر ترس از دست دادند سایه عشقم نبود
        با قلمم تنها چشم کم سویم را می دریدم
        وآواره بیابانها میشدم
         اگر ترس از دست دادند سایه عشقم نبود
        با قلمم شریان گلویم را میدریدم
        با غسلی از خون به دیار مرگ می رفتم
        ناله های من قلم من میشکند
        به نورناله شمعی از دیار شاعران می روم
        ۸
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0