به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه به هم میزنند دنیا را" /
عنایتی کن و یک جرعه میهمانم باش
که خون باده بریزیم و شهد سکرا را /
چو معجرت بگشودی زچشم و ابروی خویش
شکست شوکت رنگین کمان و مینا را/
به ساعتی که به دست صبا سپردی زلف
ربودی از کفم آرام و صبر ، طرارا /
هزار یوسف اگر گوی دلبری ببرند
بری به غمزه دل یوسف و زلیخا را /
اگرچه شهره به رندی و عاشقی خوش نیست
سزد که گو ببرم در ره تو عنقا را /
بلی که شهره ی شهری و شهر آشوبی
قبای قامت من بود و آن پریسا را/
تویی که در پس مهرت هزار مه داری
چه حاجتت به کنیزان صورت آرا را /
چو اجنبی به میان است راز چهره بپوش
نهان کن از نظر غیر آنچه پیدا را /
دل زجاجی ما را توان هجر تو نیست
که زخم هجر تو بشکسته سنگ خارا را /
بیا که موی حیاتم به زلف تو بسته ست
بیا که از غم هجران رها کنی ما را /
نه وصل شرط محبت بود معاذ الله
یکی به پرده دری مصرعی کن افشارا /
دل از شراب تو مست ست و این مبارک اوست
نمیشود که فرامش کند فریبا را
بیت اول از استاد شهریار