سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        جواب دندان شکن

        شعری از

        احمد رشیدی مقدم (گمنام)

        از دفتر دلسروده ها نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۳ ۱۹:۲۴ شماره ثبت ۲۶۹۴۶
          بازدید : ۳۴۷۱   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر احمد رشیدی مقدم (گمنام)

         
        یادم آمد داستانی جمله چند
        ساختمانی بود خیلی هم بلند
         
        مالک این ساختمان پولدار بود
        کاسب و سازنده و معمار بود
         
        جـای او میبود دربـالای بـرج
        ساکنین پائین بودند فرد و زوج
         
        کارگری نزدیک برج مشغول بود
        کار او از هر جهت مقبول بـود
         
        از قضا معمار بـا او کـار داشت
        کارگر در فـکر کـار اصرار داشت
         
        زد صـدا اورا بـه آواز بـلـنـد
        کارگر هـم بی تفاوت بود چند
         
        ریخت معمار بهر او یک پول چند
        تا کند او سوی معمار، سر بلند
         
        جمع کرد او پول را بــی اعتـنا
        فکر نکرد این پول آید از کجـا
         
        ناگهان معمار پرت کرد ریزه سنگ
        ریز سنگی خورد بر فرقـش قشنگ
         
        چون سرش از سنگ کمی آزرده شد
        سر بـه بـالا کرد دلش افـسرده شد
         
        از سر خشم کـرد با معمار جنـگ
        چیست تقصیرم زدی اینگونه سنگ
         
        گفت معمار پاسخش را با شـتا ب
        چون صـدا کردم ندادی تو جواب
         
        چند میدادم به تو من اسکناس
        هیچ شد یکبار گوئیدم سـپا س
         
        هیچ شد یک دم سرت بالا کنی
        یک نظر هـم بـر مقـام ما کنی
         
        حال هم حق داشتم سنگی زنم
        چون تو باشی کارگر معمار منم
         
        کارگر هم زین کلام شرمنده شد
        بـا صـداقت طـالب آیـنده شد
         
        فکر کردم داستان شیوا بـود
        کار گمنام مثل این همتا بود
         
        وقت نعمت خویش را احیا کند
        وقت مشکل دست خود بالا کند
         
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4