سلام ، باتو ام ای آشنای دیرینم.
تویی که یکسره از مهر قصه میگویی.
سلام میکنم و میروم ، نمیدانم،
در این خرابه نفرین شده چه میجویی.
آهای باتوام ، ای از تبار آزادی.
تویی که یکسره حرفت محبت و مهراست.
تویی که از سرودن گل، ترانه می سازی،
بگو چرا به دلت گل همیشه پژمردست.
آهای باتو ام ای همقبیله تنها،
تویی که بیجهت از دل، گلایه ها داری.
تویی که می بری اش پای چوبه اعدام،
به جای اشک به نعشش، گلایه می باری.
بخوان ترانه تلخم رفیق دیرینه.
بخوان و تلخی جانت به شعر من بسپار.
بخوان تمام اگرها ، ولی و اما ها،
بجای آن زترانه، کمی یقین بردار.
بخوان سکوت گره خورده با کلامم را.
که این سکوت سترون ، تمام خواهد شد.
تمام شعرها که سرودم ببین که میمیرد.
نگات، فاتحه ای برکلام خواهد شد.
آهای باتوام ای همقبیله تنها،
مرا رها کن از این دردواره مطرود.
سکوت خود بشکن از سکوت خواهم مرد.
سخن بگو که کلامت ، دعام خواهد بود.
امیرحسین مقدم
13/ 1 / 93