درد ما درمان ندارد

سلام به همگی

این غزل را تقدیم می کنم به کسی که دیشب دلم را شکست

انگار خدا این دل را آفریده که بشکند

بشمارید این شد 2

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درد  ما جز عشق تو درمان ندارد

شب ناله های ما دگر پایان ندارد

گفتی برو من هم از این دنیا بریدم

در حج تو جز جان ما قربان ندارد

ابری که از دلتنگی ام آمد پدیدار

بی روی تو یک قطره هم باران ندارد

در کنج تنهایی خود تنها نشستم

این خانه ی احزان من مهمان ندارد

در حسرت روی تو ماندم ای دریغا

این داغ و این حسرت دگر جبران ندارد

کُشتم غرورم را نمودم التماست

این گور خالی هم دگر گریان ندارد

آتش کشیدی تخت و تاج پادشاهی

این کاخ لرزان دلم دربان ندارد

گفتی برو لیکن خودت هم رفته بودی

رفتی چرا ؟ احسان دلش سامان ندارد

( احسان ) 18/12/1392 به وقت دلشکستگی