1. آنچه را گذشته است فراموش کن و
بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
2. قبل از جواب دادن فکر کن
3. هیچکس را تمسخر مکن
4. نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
5. خود برای خود، زن انتخاب کن
6. به ضرر و دشمنی کسی راضی مشو
7. تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما
8. کسی را فریب مده تا دردمند نشوی
9. از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
10. فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
11. بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
12. سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
13. با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
14. راستگو باش تا استقامت داشته باشی
15. متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
16. دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
17. معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
18. دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی
19. مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی
20. سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
21. روح خود را به خشم و کین آلوده مساز
22. هرگز ترشرو و بدخو مباش
23. در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را
نادان ندانند
24. اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده
25. دورو و سخن چین مباش و نزدیک دروغگو منشین
26. چالاک باش تا هوشیار باشی
27. سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی
28. اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا
تو را نگزد و نمیری
29. با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب
نرسد
30. مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد
است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند
-----------------------------------------------------------------------
بخوان جان من ،تو ز زرتشتِ پاک
چه فرموده اندرز دراین تیرهِ خاک
فراموش نما، زآنچه بگذشته است
مَبَر رنج و اندوه ، که آینده هست
بیاندیش و پاسخ رسان تو به کَس
مده پاسخی را ، ز بهر هوس
نخند بر کسی ، پس نکُن ریشخند
که دست فلک ، بر تو باشد بلند
مخور جان من، تو ز کژ یا به راست
توسوگندْ به یزدان، نه این را رواست
گزینش نما تو به خود همسری
تو خواهی که زن، دیو باد یا پری
تو خرسند مشو بر زیان کَسی
گر او دشمنت باشدش چون بسی
به اندازه بخشا تو از مالِ خُد
ز داد و دَهش ، مرد خرسند شد
اگر تو فریبی رساندی به کَس
به درد و بلا می در افتی و بس
تو خرسند مباش بر همه چیز و کَس
روانت به این شادمان است و بس
چو تو می دهی نیکْ فرمانِ راست
تو بهره بَری،پس ز یزدان سزاست
ندُزد و نترس ،بی گناه چون شوی
سبک پی روان سوی یزدان رَوی
چو کس بهر تو کرد کار نکو
سپاسش نما ، مرد پر ابرو
یگانه چو باشی میانْ مردمان
شوی رازدار و ، بنام همچنان
چو خواهی به گیتی شوی پایدار
منِه تو به کژّی سخن یادگار
فروتن شو اَر دوست خواهی، بدان
که افتادگی ، بِهْ بُوَد در جهان
ز مردم گزین کن تو دوستان رام
چو خواهی به گیتی بمانی به نام
اگر نام تو مانده اندر جهان
ز نیکی بُوَد ماندگار ، پس بمان
ز یزدان پاک رو نگردان که او
تو را بر نمودْ پاک و پُر ابرو
رَوی سوی مینو همی با شتاب
به وجدان بده ، رنگ ْ با آب و تاب
همیشه به گیتی جوانمرد باش
رَوی سوی افلاک به مانند راش(درخت راش)
روان را تو از خشم و کین دور کن
درآور تو این بَد گُهر را زبُن
مپیچان تو اَبرو به هم ، با خِرد
که این بدخویی آبرویت بَرَد
چو خواهی که دانا بخوانند تو را
ز نادان گذر ، تا بدانند تو را
تو دشنام به کس بر نَده، چون دهد
به پاسخ ،چو دادی از این است رَود
دورو و سخن چین مباش جان من
به نزد دروغگو تو انجمن
بَدن را به کوشش تو چالاک کن
رفاقت تو با مرد بی باک کن
ز بستر تو خیز بامدادی چو زود
سرانجام نیک است، رونده چو رُود
چو دانی فسون ، تو ز مارِ گَزان
تو نیشش خوری جان من، تو بِدان
تو پیمان خویش مشکنی ، راد مرد
که بر تو رسد پس فراوان گزند
مشو خودپسند و غرورت چو مَشک
چو بشکست نداری تو بهره جز اشک
--------------------
پ.ن
سپاسم ز اندرز توستْ نیک گو
من آن را به جان می خرم مو به مو