1) در یک بهاردیگررویم میان گلها *
دریک بهاردیگرهمدم شوم به دلها
2) رؤیای من چنین بود: اکنون همین که هستم*
این باغ ومیوه هایم شدحاصل دو دستم
3) آن مغزهم بهشت است این مغز هم جهنم*
آن مایه ی سعادت این مارمی زند سَم!
4) رایانه ی خدا را دور از سُموم کردم *
از این؛ مُدام شادم رمزش به غیردادم
5) مغزت اگر بدانی لذّت به روح آرد *
باران رحمت حق از مغز و دل ببارد
6) دید و نگاه انسان تازه شود به هر عصر*
معمار هرزمانه سازد فنون برتر
7) گرما چنین نکردیم بویی زخود نداریم*
گرخود عوض نکردیم مشغول شغل خاریم
8) در این زمین زیبا گل در کنار خار است*
وین بویــِـش بَساتین خوش انتخاب کاراست
9) با انتخاب زیبا شاداب روزگارم *
وز انتخاب بدها غمگین بی مُهارم
10) ورزش غذای جسم است؛ ورزش شراب مغزاست*
با این هنر طراوت؛ همساز قلب هر مست
11) ورزش مسیر شادی هم بسترشجاعت *
انسان بدون ورزش :مرده بود جماعت
12) بی ورزش مفرّح؛ بیمارخانه هاییم*
در بستری لمیده از درد وغم دولاییم
13) خواهی سلامت دل آزاد کن درونت *
ترس وحسادت دل؛ رسوا کند بُرونت
14) کینه چو مار باشد عشقی برآن فزون کن*
وان انتقام وحمله ازپیکرت برون کن
15) گر دل چنین کردی زیباترین درونی*
هم عاشق جهانی هم از جهان فزونی
16)هر کار کودکت را گر تو کنی به یک سوی*
آبش زیاد گردد میوه نمی دهد او
17) رود لطیف دلخواه ؛ آبش روان و زیبا *
چون سیلِ آن فزاید: با خود بَرَد جهان را
18) موجود پُر خطا شد ذرّات نسل آدم*
در ابر هم تگرگ است هم سایه ی گـُل ونـَم
19) حسّ گناه دایم جُبران آن خطا نیست*
معصوم هم؛ نگشتی عصمت به تو روا نیست!
20) لغزش مکن تو هر دم ؛ هم سرزنش مکن خود*
نزد خدای رحمان آدم معاف چون شد؟
21) گرمهردردلت هست بخشش فزای بردل *
رنگین نمای جهان را با تـَـرک کارباطل
22) باطل همان کار است ناقص کند کمالت *
امر جمیل آنست کامل کند جمالت
23) ترست ز مغز زایَـد ریشه ز مغز دارد*
وان جنگل خطرها لرزش به دل؛فزاید
24) گرترس وغم نخواهی؛اقدام ماجرا کن*
وزآن قدوم شیرین اقدام؛ترس ازدلت جداکن
25) گرمسخره نمودی گـُلهای نسل آدم*
بوی خوشش چو برقی سوزد تمام عالم
26) تحسینِ نسل آدم باران مهربانی است*
محروم چون نمایی؟آزار؛بهره اش چیست؟
27) شایسته دان خودت را وان تکــّـه ی تنت را*
انسان چو شاد کردیم شادان شود دل ما
28) گر کار ناب کردی؛ تیری بچش ز دشمن *
مأیوس گر نگردی آبش کنی چو آهن
29) احساس شادمانی با مَدرکی نیاید*
شادی اگر چنین شد دیری به دل نپاید
30) وابسته ی دلت کن آرامش سرت را*
گر مغز خود کنی رام ؛نم نم بخور بَرَت را
31) بابحث میوه های علم وهنرمیفزای*
گامی مزن پرازجوش باپای بحث بی جای
32) ازمِهرِپاک روحت سیراب کن جهان را*
بی بحث و آن جدلها ریزان بکن غزلها
33) پروانه سوز عشقش بهرِ تمام گـُلهاست*
اللّه خودش چنین است عشقش برای دلهاست
34) گوید لـَـئِـن شـَکـَـرْتـُـم افزون کنم به نعمت!*
گرعیب کـَـس بجویی دل می جهد ز رحمت!
35) رایانه است مغزت برنامه ها پذیرد*
هر کس در او زند نقش از راز وحرف بی حد
36) مغزت درخت باشد؛خورشیدوآب؛تو،او!*
خاکش چو شورگردد میوه مخواه خوشبو!
37) تغییرآن عقاید دانم که کارسخت است*
کز کودکی وپیری باآن داده ای دست
38) احمق مگوبه کـَـس،هم؛برذهن پاک وصافت*
کزاین پیام بی جا روید به مغز آفت
39)هرمطلب بد و خوب در مغز:بایگانی*
هم آب شوروشیرین زان خاک می خورانی
40) گرتقویت کنی تومغزت زحرف خوشبو*
از آن حریف دانا خواهی شوی تو بر رو!
41)شادی ز مغز زاید؛ غم هم ز عقل آید *
گرمغز تو خورَدغم؛ آسودگی نپایــد
42)مغزت چشیده رنجی گشته مفسّرکذب*
تفسیر او وبال است پیرو مشو درآن حزب
43)خوابی ندارد این عقل!پیوسته درتکاپوی*
گرخودرَوی تهِ آب این دشمنت لب جوی!؟
44)حاکم مشو به مظلوم؛شاهی بکن به مغزت*
زین شاهی وحکومت غالب شوی به عزّت
45)گرترس مغزقبلی شسته شود ز غمها*
برگشت می نماید آبش به ابر صحرا
46)گر پاک می نمایی اسرار مغزقبلی*
اسرارنو بگنجان خالی مشوچوطبلی
47)گرمغزپردروغ است ازآن مکن حمایت*
درد وغمش فراوان غصّه بُوَدجزایت!
48)ازقصّه ی دروغش؛ قوی ترم؛نترسم*
باحرف کودک مغز؛دل را نمی کـنم خم!
49) گوید دروغ مغزم روید دراوعلفها*
من میوه اش بچینم زهرش زنم به صحرا
50) درگفتنش دروغش داردرسوم خاصی*
زنده کندکهن فکر؛تخم وسموم خاصّی
51) تازه کندغمت را با قدرت عجیبی*
عقلت چوشدبه چنگت درچشم مانجیبی!
52) مغزت چوگفت بدبخت؛پاسخ بده که خوبم*
هم بهتر ازگذشته؛ هم مرهم قلوبم
53) بیرون بپر ز مغزت ؛گامی بزن به صحرا*
شادی بخور زکوهی وزساحلی ز دریا
54) مغزت چوپاک گرددخود می شودبهشتی*
گر عقل شود بهشتت؛ناجی بُوَد چو کشتی
55) مغزت چو است بیمارحرفی بزن به کامش*
آید دروغ قبلی راحت مرو به دامش
56) ثابت چوشد دروغش آنرا بکن چو تکیه*
گرخورده ای ازاوسنگ؛خشکش بکن ز چشمه
57) گرجاهلان بگویند احمق توبس خرابی*
باخود بگو:که دشمن باشد دلش شرابی
58) بامغرض و به دشمن هرگزمگوضعیفم*
مغزت که بایگان است هرگزمگو نحیفم
59) گر گویدت که خنگی! یارت یا رفیقم*
با او بگو که خوبم! دانا ترین شفیقم
59) گردیگران بگویند تو مشتری نداری*
دایم بگو که که دارم تو آگهی نداری
60) تخمِ نمی توانم بردل؛مَریزدائم*
دانا ز می توانم باشد همیشه قائم
61)تأییدکن خودت را این گنج بس بزرگ است*
تأییدکس مجوی توکاین رنج بس بزرگ است
62)خودت قبول خودکن کافی بُوَد همین راز*
چون, قلب کینه ورزان با کـَس نگردد انباز
63) بدبین می کند او ما را زخود همیشه*
خنثی کند ترقـّی ؛سررابُرد به تیشه!
64) بی استفاده بینی سنگی درآن بیابان؟؟*
باشدپرارزش آن سنگ!سازیم خانه با آن!
65) کودک طلا نفهمد!قدرطلانداند*
هر کـَس طلا شناسدقدر طلا بداند
66) ارزش بدان کمالت باوربکن خودت*
زیرا کمال مطلق؛دستت نیاید اینجا
67) تأیید کس مجوتو؛تأییدکن دگررا*
زیبا شودجهانت؛ چون طی کنی سفر را!
68) گرچه جهان وخلقش زیبا ندید قلبت*
زیبا ببین جهان را افزون بکن مُحبّت
69) برلطف این جهانت؛گرمنتظربمانی*
آید فشار روحی گر منتظر گمانی!
70) باشدکلید دانا تأیید مرد کامل*
باید کند ترقی ؛ با این کلید ؛ عاقل
71) این شعر واین سخن را لال وکـَران نفهمند*
افسرده شاعری گر؛برناکسان دهی پند!
72)غمگین صفت مشو تو نادان نداند این راز*
درآسمان شاعر پروازمی کندباز
73) دشمن اگرجدا شد افسرده دل؛ چرایی؟*
خود را بده ترقی؛ پژمرده دل چرایی؟
74) زلزال زندگیّـم پس لرزه اش چنین بود*
گرطعم آن چشیدی خوش لرزه ات همین بود
75)هم تجربت بیاموزهم تجربت بیفزای*
وین تخم مهربانی ریزان نمای به هر جای
76) درسیر زندگانی هر گز مبین مرگی*
کم کن ز سیر هستی اخلاق و رسم گـُـرگی
77) در زندگی عاشق افسوس جا ندارد
چون داند او که مِهرش برروی گل ببارد!
78) ساده بُود شنایت در برکه ی خیالات!*
راحت دلت بیفتد در دام آن زَوالات!!
79) هر آدم خیالی بی دست وسربه یک پا*
آیا بُود شناگردریای واقعی را؟؟
80) عارف شَوی وعالِم گر کم کنی تخیّل *
درباغ معرفتها یابی تو بوی هرگل
81) فعّال واقعی در دریای واقعی شو*
پیدا کنی صدف را؛مَرجان می خری تو
82) این علم و وان تخیّل در عقل آن هنرمند*
مخلوط می کند او؛ آبش دراین قند!!
83) باشد خیال بی حدّ؛افسردگیِّ عاقل*
وان یأس وناامیدی ضربه زند به هر دل!
84) خسته شود دل وجان از فکروآن خیالات!*
خوردی چنین رنجی! باطل بکن زوالات
85) دل اعتمادکن توبرحرف وعقل دانا*
گرحرف سخن بگویی از عقل گوی وخوانا
86) حرف خیال واحساس از عقل وزبان برون کن*
ای مردِعقل ومنطق؛افکاربد؛زَبون کن!
87) حرف لطیف دانا سرچشمه اش تفکّر*
هرذره اش بخوان تو؛ دل را بکن ازآن پُر
88) باشد زبان؛وسیله؛گوید به حکم آن عقل*
بی حکم عقل ومنطق؛بیچاره عقل چون طبل!
89) قاضی بکن ؛تفکربرحرف وآن زبانت*
حاکم بکن ؛تفکردرکشور روانت
90) باید که پیش بینی آن حرف خود چو شطرنج*
چون گفتی بی تفکرآن حرف باشدت رنج!
91) شطرنج حرف خودرا حرکت بده به نرمی*
چون می رباید دشمن ز تو به گرمی!!
92) وقتی حریفِ بازی؛ برتر زجان کردی*
این داغ روح؛ باشد مانند زخم و دردی!!
93) ترسی که آبرو را حافظ شود ز هر تیر*
دارد ظفر پیامددامان این صفت گیر
94) ترس اضافه در دل رنج اضافه آرد*
آن خود شکست باشد دردی بزرگ دارد
95) گرغم بُوَد زیادی از دل شود سرازیر*
این ظرف جای گیرد مقدار کم ازآن تیر!
96) یک امتحان ز خود کن وانگه بکن قضاوت*
چون بر زمین خوردی ثابت شودحکایت
97) بی امتحان قدرت ترست عجیب باشد*
وین درد نزد دانا دردی غریب باشد!
98) چون امتحان نکردی این راز گوی به عالِم*
او ترس می زداید وز غم شَوی تو سالم
99) بردست شخص ترسو عالِم دهد کلیدی*
این یک کلید باشد از دست گل نویدی!
100) او یار من شناسد ؛هم،حال من بداند*
پس کشتیِ غم من برساحل او رساند
101)بر هر حسود نادان فرصت مده حسودی*
وقتی زبان گشاید او می کند جهودی
102)بد می کند حسودَک افکار مردمان را*
آلوده می کند او افکارآدمان را
103)چون فرصتش بدادی او توطئه بپا کرد*
افکار و قلب مردم از تو نماید او سرد
104)دریاب هوش خود را وان قیمت سرت را*
افزون بکن تفکّر هرگزمَکـَن پَرَت را
105)رسوا مکن خودت را در چشم آدم پَست*
وان کس که این خطا کردخودرابه دست خود بَست!
106)خدشه مَزن به عزّت با دست نازک خویش*
پایین مکن مقامت افزون بکن از این بیش
107)افزون بکن به مغزت افکار ناب بی مثل*
خود فاش هم مکن تو ؛ اسرار ناب و بی مثل
108)گویی در این جهانــُک باید که زندگی کرد *
پس اشتباهِ فکری لازم شود به هرمرد
109)برمشکلات باشدچون مادر ؛ این خطاها *
هر لحظه او بزاید این گنج تجربه را
110)گر فکر خوشگلان را چون فکر خود بدانی*
در بدترین خیالی آی آدم روانی
111)آن فکر واین خیالات آغاز رنج جان است*
وان ظلم و این جفاها قـَـدرِدلت کند پَست
112) وقتی که یک مربی می یابد این جفا را*
کوشا شود دمادم می کاهد این خطا را
113)افکار پوچ وباطل از فکر وسر برون کن*
افکار باطلت با مشت و لگد زبون کن
114)خوداز سرت برون کن افکار پوچ بیمار*
آنگه شوی تو عاقل وز غم شوی تو بیزار
115)علم بشر نگنجد در عقل ناقص کـَس*
ترسی روا نباشد ،کوشش کنم از این پس
116) نادان اگر کلیدش سستی بُود سراسر*
ماند دراین گِل شُل هر روز وشب در آخر
117)هر دم تلاش خود کن تا مزد علم بینی*
خواهی اگر کمالی رو سوی شهرچینی
118)علم ار فزون نکردی در یار زین کمالات*
چون مُرده ای بماند انسان با خیالات
119) روشن بکن چراغی در راه خویش و دیگر*
ورنه درخت علمت باشد چو برگِ بی بر
120) روشن بکن چراغی در راه هر جوانی*
باشد هدف همین،بس، در راز زندگانی
121) با شوق تربیت کن کم کن اراده ی سست*
کوشش کند مربّی در کسب رمز این پُست
122) باید که یک معلـّم سختی کند تحمّل*
چون باغبان ماهر؛خوش پرورش دهد گـُـل
123) سطحی نگرمکن توشاگرد درس خود را*
افکاربِکرِوزیبا تزریق کن به هرجا
124) ترفند خشک دائــم؛پایان خوش ندارد *
باران مهربانی هر روز هم نبارد
125)هم قهر و هم محبّت؛هر روز و شب مضرّاست*
تکرار چوب بی حدّ مانند تب؛مضرّ است!
126) ترفند یک معلـّم تغییر یک نگاه است*
وین کار را به موقع شایسته می زند دست
127) باید دهی به موقع؛مقدار مزد وپاداش *
اندازه کن رعایت ، یک مردِ معتدل باش
128) خودبین مباش عاقل برکـَن ز دل غرورت *
برتر مَدان خودت را گرچه گـُلی به صورت!
129) باچشم دل ببین تو در دیگران فضیلت*
این بینشت عظیم است داری تو یک مزیّت
130) ارزش مدان عزیزم فامیل و رنگ صورت*
خونخوار هم مکن دل؛آدم مکش ز زورت!
131) قدرت فقط بر انسان ؛ معیار برتری نیست*
132) دانی رفیق دانا ظاهر نگر مریض است*آن عشق هم چنین است کز رنگ می شوی مَست
133) وان چشم هم مریض است چشمت بشوی با آب*گـَرْدِ دلت زیاداست بیدار شو از این خواب
134) شیرین بُود روابط با حفظ حُرمتِ تو*شیرین شود حیاتت با حفظ شوکت تو
135) گر حرمتت شکسته تغییر دِه روابط * کم رنگ کن روابط تغییر دِه ضوابط
136) کـُلاً مَبُر روابط،ریشه مکن رفاقت*کمتر ببوس چشمش!افزون بکن صداقت
137)هرگز مشو اسیرهریار ناشناسی*رنجی کشنده باشداین عشق وبی حواسی
138) زیبا به چهره باشدباطن خراب وپرنقص*مانندتوپ گردی هردم به شوت یک شخص
139) بازیکنی چو مجنون ؛دیوانه شد برآن مست*بازیگری ربودش وان توپ را بزد دست
140) فرضاً اگر بگویم توپَک که مال من گشت*امروزیان که گویند: این حرف هم کهن گشت
141)عشقی که زان بمیری یا وَر شکست گردی*بی شکّ دل؛دمادم در دام آه سردی
142) بینا چراغ علمش داده به دست کوری*علمش چو آب شیرین؛مخلوط شد به شوری
143) درصحنه ی جهانی محتاط شوز نادان*رسوا کند بزرگان زخمی کند دل وجان
144) حتما برای دانا این بهترین دفاع است*تا این وسیله داری برتیرغم مزن دست
145) در ارتباط یاران بشناس هر نیازش*گر میل دل ندیدی تحقیق کن ز رازش
146) پیروز صحنه هایی دلبراگربدانی*درفهم راز یاران در خاک غم نمانی
147) دانای روزگاری گر یار خود شناسی*حاکم شوی به هردل با فنّ خوش حواسی!
149) در ارتباط یاران دانی تو گل ز خارش*بی ارتباط دلها کم داند او زیارش
150) با یک قدم توانی آن یار خاررا ببینی*وان گـُل از آن میانه با چشم دل؛ بچینی
151) ارزش بده عزیزم برهر رفیق این فصل*شاید به خشکسالی یابی گـُـلی در آن نسل
152) باطن تو می شناسی با ارتباط کامل*گامی بزن در آن باغ ؛ افزودن بکن به حاصل
153) با این تفکــّرناب آن خار می شناسی*زان پس شوی مواظب با چنگ ومشت وداسی
154) آیا تمام خاران با چنگ خود توان کـَند* آسیب و رنج خاران؛ کمتر بکن هنرمند
156) گر یارخود؛ شناسی آن رنج می شود کم*یابی نجات دایم از مارونیش آن سمّ
157) کمبود ارتباطت کم می کند محبّت*بی ارتباط کامل کم می شود موَدّت
158) سالم نباشد آن کس گر یار خود کندخوار*بردست بی گناهم نشی زند چویک مار
159)چشم حریص برکـَـن؛ چون می کُشدقناعت*بر عشق مال ودنیا می خواهد او حمایت
160) ظالم شودحریصُک بر هررفیق زیبا*راضی شود به رنجش خون می مکد ز هرجا
161) راحت کند خودش را رنجور می کندیار*فکرکثیف داردنیشش بودچویک مار!!
162) سودی رسان به انسان؛برمورچه های جاندار*حقّ حیات دارند خونی مخور ز مُردار!
163) حقّ حیات دارد می خواهد او نمیرد*وان مرگ زودرس را هرگزنمی پذیرد
164) انسان اگرچه داند؛ظلم وزیان کدام است*سازش کندبرآن ظلم با زندگی دهددست!!
165) سازش هنربیارد آینده را ببین تو* یک سال ومدّتی بعد؛زین بوته گـُل بچین تو
166) شدحفظ زندگـیّم سازش چه بی نظیر است*با اندکی بسازیم!آنجا که دل اسیراست!
******
167) محترم دانم واسطه در کار*رابطه بهتر می کند با یار
168) واسطه شد سرمایه ای برتر*محترم گردد در دل و در سر
169) یار گـُل،ما را می دهد یاری*رابطه با گل می کندجاری
170) یار گـُل حتماً محترم دانم*می خرم او را با دل و جانم
171) یک درخت خوش خانه ام دارد*خوش صفایی آن لانه ام دارد
172) این درخت من حافظ خاک است*سایه ی پاکش چون لبی پاک است!
173) بَـیْن باغ آن گـُل؛پر جفا مگذار* پر ز نورت کن روی آن گلزار!
174) سایه ی گل را پاک وخرّم دان*بوی زیبایش کن دَمی مهمان
175) گـُل رفاقت را گویدت ای خام*دعوت گـُل کن یک شب ویک شام
176) کـــــــاج وسرومن؛میوه اش سایه*تــــکیه دادم دل؛زیــــرآن پایه
179) زیر آن سایه بوی گـُل نوشم*وز لب وبرگش؛جامه ای پوشم!!
*****
180) برفردوشخص عاقل زشتی بُوَد خساست*مادربُوَد خساست ؛فرزند آن حسادت
181) یاری نمی کنداوبیمارو پُرزدود است*سالم روان نباشد گویی که او حسود است
182)همراز اومکن خود وابسته هم مشو تو*برکـَن از او تعلـّـق خود مستقل بدو تو
183)کم رنگ کن تعلق گنج است بی نیازی*خود را بده ترقّی با او مکن تو بازی
185)از راز این ترقی او را خبر مکن تو*گرقلب او حسود است با او سفر مکن تو
186)گر وی بداند این رازسدّی بسازد او سخت*خنثی کند ترقّی ما را کند چو بدبخت
187)کم کن تو هم نشینی؛ گنج است کم نشینی*این کار؛گر کنی تو آزار او نبینی
188)فعال کن دلت را با فنّ خوب وزیبا*فنی که آن حسودک راهی ندارد آنجا
189)وین یک شکست باشد بر قلب ودلِ حسودان*وز تیر فنّ و دانش؛ کشته شود غمِ جان
190)گوید سخن به ضدّت فرد حسود وبیمار*پژمرده تن مکن دل؛ دلْ خوش مکن تو آن مار
ناشر: بنفام (شهید)1382؛خیابان انقلاب ؛ مقابل سینما فروردین(خ 12فروردین)