سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 1 آذر 1403
    20 جمادى الأولى 1446
      Thursday 21 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱ آذر

        190بیت کتابم ازنجات تانشاط

        شعری از

        ایـّـوب ایـّـوبی

        از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۲ ۲۲:۱۱ شماره ثبت ۲۴۱۹۳
          بازدید : ۷۲۱   |    نظرات : ۱۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ایـّـوب ایـّـوبی

        1) در یک بهاردیگررویم میان گلها *

        دریک بهاردیگرهمدم شوم به دلها

        2) رؤیای من چنین بود: اکنون همین که هستم*

        این باغ ومیوه هایم شدحاصل دو دستم

        3) آن مغزهم بهشت است این مغز هم جهنم*

         آن مایه ی سعادت  این مارمی زند سَم!

        4) رایانه ی خدا را دور از سُموم کردم *

         از این؛ مُدام شادم رمزش به غیردادم

        5) مغزت اگر بدانی لذّت به روح آرد *

        باران رحمت حق از مغز و دل ببارد

        6) دید و نگاه انسان تازه شود به هر عصر*

        معمار هرزمانه سازد فنون برتر

        7) گرما چنین نکردیم بویی زخود نداریم*

        گرخود عوض نکردیم مشغول شغل خاریم

        8) در این زمین زیبا گل در کنار خار است*

         وین بویــِـش بَساتین خوش انتخاب کاراست

        9) با انتخاب زیبا شاداب روزگارم *

        وز انتخاب بدها غمگین بی مُهارم

        10) ورزش غذای جسم است؛ ورزش شراب مغزاست*

        با این هنر طراوت؛ همساز قلب هر مست

        11) ورزش مسیر شادی هم بسترشجاعت *

        انسان بدون ورزش :مرده بود جماعت

        12) بی ورزش مفرّح؛ بیمارخانه هاییم*

         در بستری لمیده از درد وغم دولاییم

        13) خواهی سلامت دل آزاد کن درونت *

        ترس وحسادت دل؛ رسوا کند بُرونت

        14) کینه چو مار باشد عشقی برآن فزون کن*

         وان انتقام وحمله ازپیکرت برون کن

        15) گر دل چنین کردی زیباترین درونی*

        هم عاشق جهانی هم از جهان فزونی

        16)هر کار کودکت را گر تو کنی به یک سوی*

        آبش زیاد گردد میوه نمی دهد او

        17) رود لطیف دلخواه ؛ آبش روان و زیبا *

        چون سیلِ آن فزاید: با خود بَرَد جهان را

        18) موجود پُر خطا شد ذرّات نسل آدم*

        در ابر هم تگرگ است هم سایه ی گـُل ونـَم

        19) حسّ گناه دایم جُبران آن خطا نیست*

        معصوم هم؛ نگشتی عصمت به تو روا نیست!

        20) لغزش مکن تو هر دم ؛ هم سرزنش مکن خود*

        نزد خدای رحمان آدم معاف چون شد؟

        21) گرمهردردلت هست بخشش فزای بردل *

        رنگین نمای جهان را با تـَـرک کارباطل

        22) باطل همان کار است ناقص کند کمالت *

         امر جمیل آنست کامل کند جمالت

        23) ترست ز مغز زایَـد ریشه ز مغز دارد*

        وان جنگل خطرها لرزش به دل؛فزاید

        24) گرترس وغم نخواهی؛اقدام ماجرا کن*

         وزآن قدوم شیرین اقدام؛ترس ازدلت جداکن

        25) گرمسخره نمودی گـُلهای نسل آدم*

        بوی خوشش چو برقی سوزد تمام عالم

        26) تحسینِ نسل آدم باران مهربانی است*

        محروم چون نمایی؟آزار؛بهره اش چیست؟

        27) شایسته دان خودت را وان تکــّـه ی تنت را*

        انسان چو شاد کردیم شادان شود دل ما

        28) گر کار ناب کردی؛ تیری بچش ز دشمن *

        مأیوس گر نگردی آبش کنی چو آهن

        29) احساس شادمانی با مَدرکی نیاید*

        شادی اگر چنین شد دیری به دل نپاید

        30) وابسته ی دلت کن آرامش سرت را*

        گر مغز خود کنی رام ؛نم نم بخور بَرَت را

        31) بابحث میوه های علم وهنرمیفزای*

        گامی مزن پرازجوش باپای بحث بی جای

        32) ازمِهرِپاک روحت سیراب کن جهان را*

        بی بحث و آن جدلها ریزان بکن غزلها

        33) پروانه سوز عشقش بهرِ تمام گـُلهاست*

        اللّه خودش چنین است عشقش برای دلهاست

        34) گوید لـَـئِـن شـَکـَـرْتـُـم افزون کنم به نعمت!*

        گرعیب کـَـس بجویی دل می جهد ز رحمت!

        35) رایانه است مغزت برنامه ها پذیرد*

        هر کس در او زند نقش از راز وحرف بی حد

        36) مغزت درخت باشد؛خورشیدوآب؛تو،او!*

        خاکش چو شورگردد میوه مخواه خوشبو!

        37) تغییرآن عقاید دانم که کارسخت است*

        کز کودکی وپیری باآن داده ای دست

        38) احمق  مگوبه کـَـس،هم؛برذهن پاک وصافت*

        کزاین پیام بی جا روید به مغز آفت

        39)هرمطلب بد و خوب در مغز:بایگانی*

        هم آب شوروشیرین زان خاک می خورانی

        40) گرتقویت کنی تومغزت زحرف خوشبو*

        از آن حریف دانا خواهی شوی تو بر رو!

        41)شادی ز مغز زاید؛ غم هم ز عقل آید *

        گرمغز تو خورَدغم؛ آسودگی نپایــد

        42)مغزت چشیده رنجی گشته مفسّرکذب*

        تفسیر او وبال است پیرو مشو درآن حزب

        43)خوابی ندارد این عقل!پیوسته درتکاپوی*

        گرخودرَوی تهِ آب این دشمنت لب جوی!؟

        44)حاکم مشو به مظلوم؛شاهی بکن به مغزت*

        زین شاهی وحکومت غالب شوی به عزّت

         45)گرترس مغزقبلی شسته شود ز غمها*

        برگشت می نماید آبش به ابر صحرا

        46)گر پاک می نمایی اسرار مغزقبلی*

        اسرارنو بگنجان خالی مشوچوطبلی

         47)گرمغزپردروغ است ازآن مکن حمایت*

        درد وغمش فراوان غصّه بُوَدجزایت!

        48)ازقصّه ی دروغش؛ قوی ترم؛نترسم*

        باحرف کودک مغز؛دل را نمی کـنم خم!

        49) گوید دروغ مغزم روید دراوعلفها*

        من میوه اش بچینم زهرش زنم به صحرا

        50) درگفتنش دروغش داردرسوم خاصی*

        زنده کندکهن فکر؛تخم وسموم خاصّی

        51) تازه کندغمت را با قدرت عجیبی*

        عقلت چوشدبه چنگت درچشم مانجیبی!

        52) مغزت چوگفت بدبخت؛پاسخ بده که خوبم*

        هم بهتر ازگذشته؛ هم مرهم  قلوبم

        53) بیرون بپر ز مغزت ؛گامی بزن به صحرا*

        شادی بخور زکوهی وزساحلی ز دریا

        54) مغزت چوپاک گرددخود می شودبهشتی*

        گر عقل شود بهشتت؛ناجی بُوَد چو کشتی

        55) مغزت چو است بیمارحرفی بزن به کامش*

        آید دروغ قبلی راحت مرو به دامش

        56) ثابت چوشد دروغش آنرا بکن چو تکیه*

        گرخورده ای ازاوسنگ؛خشکش بکن ز چشمه

        57) گرجاهلان بگویند احمق توبس خرابی*

        باخود بگو:که دشمن باشد دلش شرابی

        58) بامغرض و به دشمن هرگزمگوضعیفم*

        مغزت که بایگان است هرگزمگو نحیفم

        59) گر گویدت که خنگی! یارت یا رفیقم*

        با او بگو که خوبم! دانا ترین شفیقم

        59) گردیگران بگویند تو مشتری نداری*

        دایم بگو که که دارم تو آگهی نداری

        60) تخمِ نمی توانم بردل؛مَریزدائم*

        دانا ز می توانم باشد همیشه قائم

        61)تأییدکن خودت را این گنج بس بزرگ است*

        تأییدکس مجوی توکاین رنج بس بزرگ است

        62)خودت قبول خودکن کافی بُوَد همین راز*

        چون, قلب کینه ورزان  با کـَس نگردد انباز

        63) بدبین می کند او ما را زخود همیشه*

        خنثی کند ترقـّی ؛سررابُرد به تیشه!

        64) بی استفاده بینی سنگی درآن بیابان؟؟*

        باشدپرارزش آن سنگ!سازیم خانه با آن!

        65) کودک طلا نفهمد!قدرطلانداند*

        هر کـَس طلا شناسدقدر طلا بداند

        66) ارزش بدان کمالت باوربکن خودت*

        زیرا کمال مطلق؛دستت نیاید اینجا

        67) تأیید کس مجوتو؛تأییدکن دگررا*

        زیبا شودجهانت؛ چون طی کنی سفر را!

        68) گرچه جهان وخلقش زیبا ندید قلبت*

        زیبا ببین جهان را افزون بکن مُحبّت

        69) برلطف این جهانت؛گرمنتظربمانی*

        آید فشار روحی گر منتظر گمانی!

        70) باشدکلید دانا تأیید مرد کامل*

        باید کند ترقی ؛ با این کلید ؛  عاقل

        71) این شعر واین سخن را لال وکـَران نفهمند*

        افسرده شاعری گر؛برناکسان دهی پند!

        72)غمگین صفت مشو تو نادان نداند این راز*

        درآسمان شاعر پروازمی کندباز

        73) دشمن اگرجدا شد افسرده دل؛ چرایی؟*

        خود را بده ترقی؛ پژمرده دل چرایی؟

        74) زلزال زندگیّـم پس لرزه اش چنین بود*

        گرطعم آن چشیدی خوش لرزه ات همین بود

        75)هم تجربت بیاموزهم تجربت بیفزای*

        وین تخم مهربانی ریزان نمای به هر جای

        76) درسیر زندگانی هر گز مبین مرگی*

        کم کن ز سیر هستی اخلاق و رسم گـُـرگی

        77) در زندگی عاشق افسوس جا ندارد

        چون داند او که مِهرش برروی گل ببارد!

        78) ساده بُود شنایت در برکه ی خیالات!*

        راحت دلت بیفتد در دام آن زَوالات!!

        79) هر آدم خیالی بی دست وسربه یک پا*

        آیا بُود شناگردریای واقعی را؟؟

        80) عارف شَوی وعالِم گر کم کنی تخیّل *

        درباغ معرفتها یابی تو بوی هرگل

        81) فعّال واقعی در دریای واقعی شو*

        پیدا کنی صدف را؛مَرجان می خری تو

        82) این علم و وان  تخیّل در عقل آن هنرمند*

        مخلوط می کند او؛ آبش دراین قند!!

        83) باشد خیال بی حدّ؛افسردگیِّ عاقل*

        وان یأس وناامیدی ضربه زند به هر دل!

        84) خسته شود دل وجان از فکروآن خیالات!*

        خوردی چنین رنجی! باطل بکن زوالات

        85) دل اعتمادکن توبرحرف وعقل دانا*

        گرحرف سخن بگویی از عقل گوی وخوانا

        86) حرف خیال واحساس از عقل وزبان برون کن*

        ای مردِعقل ومنطق؛افکاربد؛زَبون کن!

        87) حرف لطیف دانا سرچشمه اش تفکّر*

        هرذره اش بخوان تو؛ دل را بکن ازآن پُر

        88) باشد زبان؛وسیله؛گوید به حکم آن عقل*

        بی حکم عقل ومنطق؛بیچاره عقل چون طبل!

        89) قاضی بکن ؛تفکربرحرف وآن زبانت*

        حاکم بکن ؛تفکردرکشور روانت

        90) باید که پیش بینی آن حرف خود چو شطرنج*

        چون گفتی بی تفکرآن حرف باشدت رنج!

        91) شطرنج حرف خودرا حرکت بده به نرمی*

        چون می رباید دشمن ز تو به گرمی!!

        92) وقتی حریفِ بازی؛ برتر زجان کردی*

        این داغ روح؛ باشد مانند زخم و دردی!!

        93) ترسی که آبرو را حافظ شود ز هر تیر*

        دارد ظفر پیامددامان این صفت گیر

        94) ترس اضافه در دل رنج اضافه آرد*

        آن خود شکست باشد دردی بزرگ دارد

        95) گرغم بُوَد زیادی از دل شود سرازیر*

        این ظرف جای گیرد مقدار کم ازآن تیر!

        96) یک امتحان ز خود کن وانگه بکن قضاوت*

        چون بر زمین خوردی ثابت شودحکایت

        97) بی امتحان قدرت ترست عجیب باشد*

        وین درد نزد دانا دردی غریب باشد!

        98) چون امتحان نکردی این راز گوی به عالِم*

        او ترس می زداید وز غم شَوی تو سالم

        99) بردست شخص ترسو عالِم دهد کلیدی*

        این یک کلید باشد از دست گل نویدی!

        100) او یار من شناسد ؛هم،حال من بداند*

        پس کشتیِ غم من برساحل او رساند

        101)بر هر حسود نادان فرصت مده حسودی*

        وقتی زبان گشاید او می کند جهودی

        102)بد می کند حسودَک افکار مردمان را*

        آلوده می کند او افکارآدمان را

        103)چون فرصتش بدادی او توطئه بپا کرد*

        افکار و قلب مردم از تو نماید او سرد

        104)دریاب هوش خود را وان قیمت سرت را*

        افزون بکن تفکّر هرگزمَکـَن پَرَت را

        105)رسوا مکن خودت را در چشم آدم پَست*

        وان کس که این خطا کردخودرابه دست خود بَست!

        106)خدشه مَزن به عزّت با دست نازک خویش*

        پایین مکن مقامت افزون بکن از این بیش

        107)افزون بکن به مغزت افکار ناب بی مثل*

        خود فاش هم مکن تو ؛ اسرار ناب و بی مثل

        108)گویی در این جهانــُک باید که زندگی کرد *

        پس اشتباهِ فکری لازم شود به هرمرد

        109)برمشکلات باشدچون مادر ؛ این خطاها *

        هر لحظه او بزاید این گنج تجربه  را

        110)گر فکر خوشگلان را چون فکر خود بدانی*

        در بدترین خیالی آی آدم روانی

        111)آن فکر واین خیالات آغاز رنج جان است*

        وان ظلم و این جفاها قـَـدرِدلت کند پَست

        112) وقتی که یک مربی می یابد این جفا را*

         کوشا شود  دمادم می کاهد این خطا را

        113)افکار پوچ وباطل از فکر وسر برون کن*

        افکار باطلت با مشت و لگد زبون کن

        114)خوداز سرت برون کن افکار پوچ بیمار*

        آنگه شوی تو عاقل وز غم شوی تو بیزار

        115)علم بشر نگنجد در عقل ناقص کـَس*

        ترسی روا نباشد ،کوشش کنم از این پس

        116) نادان اگر کلیدش سستی بُود سراسر*

        ماند دراین گِل شُل هر روز وشب در آخر

        117)هر دم تلاش خود کن تا مزد علم بینی*

        خواهی اگر کمالی رو سوی شهرچینی

        118)علم ار فزون نکردی در یار زین کمالات*

        چون مُرده ای بماند انسان با خیالات

        119) روشن بکن چراغی در راه خویش و دیگر*

        ورنه درخت علمت باشد چو برگِ بی بر

        120) روشن بکن چراغی در راه هر جوانی*

        باشد هدف همین،بس، در راز زندگانی

        121) با شوق تربیت کن کم کن اراده ی سست*

        کوشش کند مربّی در کسب رمز این پُست

        122) باید که یک معلـّم سختی کند تحمّل*

        چون باغبان ماهر؛خوش پرورش دهد گـُـل

        123) سطحی نگرمکن توشاگرد درس خود را*

         افکاربِکرِوزیبا تزریق کن به هرجا

        124) ترفند خشک دائــم؛پایان خوش ندارد *

        باران مهربانی هر روز هم نبارد

        125)هم قهر و هم محبّت؛هر روز و شب مضرّاست*

        تکرار چوب بی حدّ مانند تب؛مضرّ است!

        126) ترفند یک معلـّم تغییر یک نگاه است*

        وین کار  را  به موقع شایسته می زند  دست

        127) باید دهی به موقع؛مقدار مزد وپاداش *

         اندازه کن رعایت ، یک مردِ معتدل باش

        128) خودبین مباش عاقل برکـَن ز دل غرورت *

        برتر مَدان خودت را گرچه گـُلی به صورت!

        129) باچشم دل ببین تو در دیگران فضیلت*

        این بینشت عظیم است داری تو یک مزیّت

        130) ارزش مدان عزیزم فامیل و رنگ صورت*

        خونخوار هم مکن دل؛آدم مکش ز زورت!

        131) قدرت فقط بر انسان ؛ معیار برتری نیست*

         

        132) دانی رفیق دانا ظاهر نگر مریض است*آن عشق هم چنین است کز رنگ می شوی مَست

        133) وان چشم هم مریض است چشمت بشوی با آب*گـَرْدِ دلت زیاداست بیدار شو از این خواب

        134) شیرین بُود روابط با حفظ حُرمتِ تو*شیرین شود حیاتت با حفظ شوکت تو

        135) گر حرمتت شکسته تغییر دِه روابط * کم رنگ کن روابط تغییر دِه ضوابط

        136) کـُلاً مَبُر روابط،ریشه مکن رفاقت*کمتر ببوس چشمش!افزون بکن صداقت

        137)هرگز مشو اسیرهریار ناشناسی*رنجی کشنده باشداین عشق وبی حواسی

        138) زیبا به چهره باشدباطن خراب وپرنقص*مانندتوپ گردی هردم به شوت یک شخص

        139) بازیکنی چو مجنون ؛دیوانه شد برآن مست*بازیگری ربودش وان توپ را بزد دست

        140) فرضاً اگر بگویم توپَک که مال من گشت*امروزیان که گویند: این حرف هم کهن گشت

        141)عشقی که زان بمیری یا وَر شکست گردی*بی شکّ دل؛دمادم در دام آه سردی

        142) بینا چراغ علمش داده به دست کوری*علمش چو آب شیرین؛مخلوط  شد به شوری

        143) درصحنه ی جهانی محتاط  شوز نادان*رسوا کند بزرگان زخمی کند دل وجان

        144) حتما برای دانا این بهترین دفاع است*تا این وسیله داری برتیرغم مزن دست

        145) در ارتباط یاران بشناس هر نیازش*گر میل دل ندیدی تحقیق کن ز رازش

        146) پیروز صحنه هایی دلبراگربدانی*درفهم راز یاران در خاک غم نمانی

        147) دانای روزگاری گر یار خود شناسی*حاکم شوی به هردل با فنّ خوش حواسی!

        149) در ارتباط یاران دانی تو گل ز خارش*بی ارتباط دلها کم داند او زیارش

        150) با یک قدم توانی آن یار خاررا ببینی*وان گـُل از آن میانه با چشم دل؛ بچینی

        151) ارزش بده عزیزم برهر رفیق این فصل*شاید به خشکسالی یابی گـُـلی در آن نسل

        152) باطن تو می شناسی با ارتباط کامل*گامی بزن در آن باغ ؛ افزودن بکن به حاصل

        153) با این تفکــّرناب آن خار می شناسی*زان پس شوی مواظب با چنگ ومشت وداسی

        154) آیا تمام خاران با چنگ خود توان کـَند* آسیب و رنج خاران؛ کمتر بکن هنرمند

        156) گر یارخود؛ شناسی آن رنج می شود کم*یابی نجات دایم از مارونیش آن سمّ  

        157) کمبود ارتباطت کم می کند محبّت*بی ارتباط کامل کم می شود موَدّت

        158) سالم نباشد آن کس گر یار خود کندخوار*بردست بی گناهم نشی زند چویک مار

        159)چشم حریص برکـَـن؛ چون می کُشدقناعت*بر عشق مال ودنیا می خواهد او حمایت

        160) ظالم شودحریصُک بر هررفیق زیبا*راضی شود به رنجش خون می مکد ز هرجا

        161) راحت کند خودش را رنجور می کندیار*فکرکثیف داردنیشش بودچویک مار!!

        162) سودی رسان به انسان؛برمورچه های جاندار*حقّ حیات دارند خونی مخور ز مُردار!

        163) حقّ حیات دارد می خواهد او نمیرد*وان مرگ زودرس را هرگزنمی پذیرد

        164) انسان اگرچه داند؛ظلم وزیان کدام است*سازش کندبرآن ظلم با زندگی دهددست!!

        165) سازش هنربیارد آینده را ببین تو* یک سال ومدّتی بعد؛زین بوته گـُل بچین تو

        166) شدحفظ زندگـیّم سازش چه بی نظیر است*با اندکی بسازیم!آنجا که دل اسیراست!

                                         ******

        167) محترم دانم واسطه در کار*رابطه بهتر می کند با یار

        168) واسطه شد سرمایه ای برتر*محترم گردد در دل و در سر

        169) یار گـُل،ما را می دهد یاری*رابطه با گل می کندجاری

        170) یار گـُل حتماً محترم دانم*می خرم او را با دل و جانم

        171) یک درخت خوش خانه ام دارد*خوش صفایی آن لانه ام دارد

        172) این درخت من حافظ خاک است*سایه ی پاکش چون لبی پاک است!

        173) بَـیْن باغ آن گـُل؛پر جفا مگذار* پر ز نورت کن روی آن گلزار!

        174) سایه ی گل را پاک وخرّم دان*بوی زیبایش کن دَمی مهمان

        175) گـُل رفاقت را گویدت ای خام*دعوت گـُل کن یک شب ویک شام

         176) کـــــــاج وسرومن؛میوه اش سایه*تــــکیه دادم دل؛زیــــرآن پایه

        179) زیر آن سایه بوی گـُل نوشم*وز لب وبرگش؛جامه ای پوشم!!

                                        *****

        180) برفردوشخص عاقل زشتی بُوَد خساست*مادربُوَد خساست ؛فرزند آن حسادت

        181) یاری نمی کنداوبیمارو پُرزدود است*سالم روان نباشد گویی که او حسود است

        182)همراز اومکن خود وابسته هم مشو تو*برکـَن از او تعلـّـق خود مستقل  بدو تو

        183)کم رنگ کن تعلق گنج است بی نیازی*خود را بده ترقّی با او مکن تو بازی

        185)از راز این ترقی او را خبر مکن تو*گرقلب او حسود است با او سفر مکن تو

        186)گر وی بداند این رازسدّی بسازد او سخت*خنثی کند ترقّی ما را کند چو بدبخت

        187)کم کن تو هم نشینی؛ گنج است کم نشینی*این کار؛گر کنی تو آزار او نبینی

        188)فعال کن دلت را با فنّ خوب وزیبا*فنی که آن حسودک راهی ندارد آنجا

        189)وین یک شکست باشد بر قلب ودلِ حسودان*وز تیر فنّ و دانش؛ کشته شود غمِ جان

        190)گوید سخن به ضدّت فرد حسود وبیمار*پژمرده تن مکن دل؛ دلْ خوش مکن تو آن مار

        ناشر: بنفام (شهید)1382؛خیابان انقلاب ؛ مقابل سینما فروردین(خ 12فروردین)

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4