سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 15 آذر 1403
    5 جمادى الثانية 1446
      Thursday 5 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱۵ آذر

        اوفتد کیکت به تنبان بیشتر

        شعری از

        ابراهیم حاج محمدی

        از دفتر عاشقانه ها و عارفانه ها نوع شعر منظومه

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲ ۲۱:۱۳ شماره ثبت ۲۴۰۲۹
          بازدید : ۱۰۴۵   |    نظرات : ۱۱۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ابراهیم حاج محمدی

         

        موشت افتـد گـر در انبان بیشتر
        اوفتد  کیکت  به تنبان بـــــیشتر


        نانت  ارزش  دارد  از جانت فزون
        می کَنی چـون بهر نان جان بیشتر


        ما نه نان داریم و نه انبان ولی
        تو هم این داری و هم آن بیشتر


        هـر زمان خـواهی که باشد پولت از
        ریگ ِ صحرا و بیابان  بیشتر


        بخت و اقبالت بلند آمـد چراکْ ؟
        گوهـرت می جوشد از کان بیشتر


        پول غولی هست و ما بسم اللّهیم
        تو به دست آریش آسـان بیشتر


        ادکلن را دوست داری دیـده ایـم
        از گلاب نــاب کـاشــــان بیشتر


        هـمّ و غمّت نیست هرگز جـز از این
        ثروتـت  گردد  فراوان  بیــشــتر


        هر کجا باشد لـَشی ، بی شک تـوئی
        از سگی  هـم  دمب جنبان بــیــشتر


        دوست داری بشکنی هر دم رکــورد
        در خرید  مِلک  ارزان  بیـــــشتر


        خـــر اگـر پالان نو دارد تـو را
        {It’s important you have one}بیشتر!


        گر نبـــاشـد از خـری ممتــــــاز اسب
        زیـــن  نمی ارزد  ز پالان  بیشـــــتر


        مـــا نمی دانیم « وان » اصـلا که چیست
         {Ther’s in your bath 2}«وان» بیشتر


        رَم کـند گرگ از ســـگان گلّـه ات
        وز خـودت بـدبخت چـوپان بیشتر


        وای اگر گرگی زنــد بر گلّه ات
        می دری از سگ گریبان بیشتر!!!


        خنده می گیرد مرا ، در اجتماع
        طعمه می جوئی ز گرگان بیشتر


        ذوق  داری  که  در انبان  تـو هسـت
        گَردِ  گندم  پنچ  قپـــّان  بیـشتر


        مرسـدس بنـزی کـه داری زیــر پا
        ارزد از پنجاه پیـکان بیشــتر


        سیسـمونی های نوزاد تـو هســت
        ارزشش از مِـلک تهـران بیشــتر


        شورت کشبـافی کــــه داری تو بــه پا
        قیمتـش یکصـد برلــیـان بیشتر


        هسـت در زعم تو بــی تردیــد از
        ارزش مُلک سلیمان بیشــتر


        وز خراج چین و ماچین هند و روم
         وز خراج کل کیـهان بیشتر


        شادمانی چون چگالی تو هـــست
        یک سـر سـوزن ز کیـوان بیشتر


        نزد یاران می زنی آلاف لاف
        کاقتـدارم هست الان بیشتر


        از تمام پادشـاهـان عرب
        وز آتاتورک و رضاخان بیشتر


        دارد الآن جیب شلـــــوار من از
        دُرّ و مـــروارید عمــّان بیــشتر


        آی مردم توی گاراژ من است
        از همـه مزدا و نیـسان بیشـــتر


        با خودت گـوئی بگیرم گر سه زن
        بچه هـا دارند مامان بیشتر


        مـی پلکّی  بـا  تبهکاران  بسی
        بُر خوری بــا می گساران بیشتر


        پاتوقـت یعنی تفـرّجگاه توست
        پایتخــت انگــلستان بیشتر


        گاهـگاهی می روی لوس آنجلس
        تا ببیــنی کافـرستان بیشتر


        مشربت ، آئـین خود سالاری است
        رسم  اهـل  ازبکسـتان  بیشتر!!!   


        مزرع حرص تو شـد سر سبزتر
        هر چه دادش کود شیطان بیشتر


        هر چه پولت بیشـتر گردد،زحـرص
        باز خــواهی کــرد دکّان بیشتر


        جا اگــر پیـدا نکردی می زنی
        دِکّـه در کنج خیـابان بیشتر


        چون گمان داری که با پول زیاد
        آدمیزاد اسـت انسان بیشتر


        هــر چه گــردد آدم بی پیر، پیر
         حرصش آرد رو به غلیان بیشتر


        رفــت بالا پولت از پارو ولی
        بخلت است از صد هزاران بیشتر
        [1]


        از قـناعت غـافل استی ، می کـند
        زنـدگانی را گــلستان بیشــتر  


        می خوری خود را اگر دیدی کسی
        خورد از تو مـرغ بریان بیشتر


        می کُنی نفــرین که : زهر مار او
        هر که خورد از من فسنجان بیـشتر


        می پسـندی باب دندان تو هست
        شیشـلیک ار باشـد از ران بیشـتر


        معتـرف هستیـم سلّمنا که نیست
        گاو هــرگز از تو مِبــطان بیشتر


        « دُکّــت الارضُ إذا دَکّاً » بخوان
        تا بدانی قدر ایمـان بیشتر


         در سرت چون هست مالیخولیا
        هســت افـکار تو پنهان بیشتر


        ادّعـا داری که ایمان تو هست
         بی شک از موسی بن عمران بیشتر


        گفته ای:هسـتم مسلمان بنده از
        بوذر و عمـّـار و سـلمان بیشتر


        جا زنی تا خویــشتن را مؤمنی
        هست سوگندت به قرآن بیشتر


        در عمل بر سطر سطر این کتاب
        می کِشی هی خـط بطـلان بیشتر


        چـون نباشی مستعـدّ اهتداء
        می شوی گمره ز فرقان بیشتر


        زندگانی تو هـست اعـراض از
        حکمت و انـدرز لقمان بیـــشتر  


        أنّ فی المَکرِ أمَامَکْ ، نَعـتَرِف
        لُنـگ انـدازند دیـوان بیشتر


        ریشه دارد در درونت خوی سگ
        کاش بودت شرم شیـران بیشتر


        روی آسـایش نخـواهی دید هیچ
        حرص اگر داری تو بـر نان بیشتر
        [2]


        در میان مردمان تنهـا توئـی
        از بـد اوضـاع نــــالان بیشتر


        فکر کردی تو که بـا مال و منال
        دردهـا یابـند درمان بیــشتر؟


        این خودش دردی اسـت والله غافلی
        وَالطـّبـِیبُ مِنـهُ غـَفـلان ، بیشتر!  


        هر چه پُـرتـر می کنی خالی شود
        کاسه ی چشــم حریصان بیــشتر


        نیسـت تردیدی یقینـاً می چشی
        از گداهــا طعـم حرمـان بیشتر


        ابر تیره آیـــد از تـرس تگـرگ
        از همه هستی هراسان بـیـشتر


        مطمئنـاَ ســـیل اگـرجـاری شود
        خاطرت گردد پریــشان بیــشتر


        چون که داری خانه ها ویلائــی و
         باشدت چون باغ و بستان بیشتر


        پشت بندش گــر بود نفریــن کس
        سیلت خواهد کــَـند بنیان بیــشتر


        تذهب بالفِطـنَة البـطنة بخـــــوان
        تـا بـــدانی کیست نادان بیــــشتر


        تا بفهمی پست هستی ، پسـت ، پست
        دونی امّا ، دون ، ز دونان بــیشـــتر  


        زان چه می جوئی تو دردنیا به شوق
        فاصـله گـیرند رنــــــدان بیــــشتر


        « لَن تَنــَــالُوا البرَّ حـَتـّی تـُنفِـقـُوا »
        دست گیـــــر از مستمـندان بـیشتر


        گاو هستی و نمی فهمی که هسـت
        از تو فهـم و درک صبیان بیـــشتر


        نه معـاذ الله صـــبیان آدمـــند
        از تو فهم و درک خوکان بیـشتر


        خر بـه نافهمی بوَد ضـرب المـــثل
        از تـو فهم و درک ایشان بیــــشتر


        در وزان عقـل از کَه کِهـتـری
        وزنت ار باشـد ز فیلان بیشتر


        هر چه پرتر شـد درونـت از طعام
        خالی ای از نور عـرفان بــــیشتر


        از مخ تـو می تراود کید و مکر
        وز زبانت نــــیز هـذیان بیـشتر    


        تـو وقـبرت هـر چه کنـّندش فـراخ
        سـوژه ای از فیل و فنجان بیـشتر


        تــــو مـگر داری زهمـنوعان خود
        در دهـانت چـند دنــدان بیـــشتر؟


        هر چه برخـوردارتـر کردت خدای
        غرقه گشتی تــو بـه کفـران بیشتر


        «وقف کفران»هست در«ذکرالحکیم»
        بــــیشتر از « وقــف غفران » بیشتر


        تا مــدارا می کنـد بـا تـــــو خـدا
        می زنـد سر از تـو عصیان بیشتر


        هر چه باشی دورتر از کردگار
        آتش افروزی چو «زافـان» بیشتر


        گوئیا  داری از ابنـــــــاء بشـــــر
        نه  فقـط  بطنٌ  کـه بطـنان بیشتر


        خورده ای چون کرم وآفت بی گدار
        پستـه ی خـندان کـــــرمـــان بیشتر


        زندگـیّ خویش را لولیده ای
        در لجن ماننـد کـرمان بیشتر


        می کشـاند شهـوتـت دائم به سوی
        مادگان از جنـس فتــیان بیـشتر
        [3]


        وقـت مردن می بری آیا کفن
        یک وجب هم از فقـیران بیشتر ؟


        یک هنر داری که چاه مســــتراح
        پُر کنی بــــا زور چـــپّان بیـشــتر


        حال آدم می خورد از تو بـه هم
        هر چه گندت شـد نمایان بیشتر


        هر چـه می آید برون از بطـن تو
        قیمتت زان نیست چـنـدان بیشتر
        [4]


        پوز خود بالاتر اندازی تــو هـی
        بشنوی چون هرچه «قربان» بیشتر


        چون که می دانی شهیدان زنده اند
        می مکی خون  شهیـدان  بیشتر


        می مکی هـر روز خون بی کسان
        باز هـم هستی تو عطشان بیشتر


        مثل شهرام جزائـیری ! اگر
        حبس باشـی تو به زندان بیشتر


        دق نخواهی کـرد بی تردید از
        یوسفی در چاه کنـــعان بیشتر


        بلکه باید بگذرد خوش بر تو از
        استراحت در صفاهان بیشتر


        می رسد آن روز بی تردید هان
        باشی از سگها پشیمان بیشتر


        جز به چشم تو نخــواهد دود رفت
        می کشی گر هــرچه قلیــان بیشتر  


        از جهنم نیســـت امکان فرار
        چون که دارد درب ودربان بیشتر


        هر چه دست و پا زنی و جیغ و داد
        آتشش دارد ف َ و َ ر ا ن ! بیـشتر  


        داد روزی هر چه ایـزد بهتر است
        بنده باشد سر به فرمان بیشتر


        می تراود شعــر ناب از طبع من
        شهـدش از قـند فــریمان بیشتر


        [1]- وقالَ علیه السلام:  البُخلُ جامعٌ لِمَساوی العیوب و هوَ زمامٌ یُقادُ بهِ إلَی کُلِّ سُوءٍ
        بخل گرد آورنده ی بدیها و زشتیها و مهاری است که شخص با آن به هر بدی ای کشیده می شود .
        نهج البلاغة فیض الاسلام ج/6 ص / 1266 حکمت 370
        *******************

        و سُئل علیه السّلام عن قول الله عزّ وجل ّ :  فَلَنُحیِینّـَه حَیَاةً طَیِّبَةً فقال : هی القناعة/ از امام  (علی علیه السّلام ) پرسیدند در باره این گفتارخداوند : فَلَنُحیِینّـَه حَیَاةً طَیِّبَةً فرمود حیات طیّبة   قناعت است   نهج البلاغة فیض الاسلام ج/6 ص / 1188 /  حکمت / 221
        ***********************
        وقالَ علیه السلام:   القناعةُ مالٌ لا یَنفَدُ/ قناعت دارائی ای است که پایان نمی پذیرد  نهج البلاغة فیض الاسلام ج/6 ص / 1112 / حکمت 54

        [2]-  امام صادق عليه السلام:حُرِمَ الحَريصُ خَصلَتَينِ وَلَزِمَتهُ خَصلَتانِ: حُرِمَ  القَناعَةَ فَافتَقَدَ الرّاحَةَ وَحُرِمَ الرِّضا فَافتَقَدَ اليَقينَ؛
        حريص از دو خصلت محروم شده و در نتيجه دوخصلت را با خود دارد: از قناعت محروم است و در نتيجه آسايش را از دست داده است، از راضى بودن محروم است و در نتيجه يقين را از دست داده است.(غررالحكم، ج3، ص 330، ح4634)
        وقال علیه السلام : الطّـَمَعُ رِقٌّ مُؤبّدٌ/ طمع بندگی همیشگی است نهج البلاغة فیض الاسلام ج/6 ص / 1170  / حکمت / 171

        [3]- وقال علیه السلام :المالُ مادّةُ الشـّـهواتِ /دارائی مایه و پایه ی شهوات است  نهج البلاغة فیض الاسلام ج/6ص / 113/حکمت 55

        [4]- اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند:«مَن كانَت هِمَّتُهُ ما يَدخُلُ بَطنَه كانَت قِيمَتُهُ ما  يَخرُجُ مِنه » : هر کس همتش چیزی است که وارد شکمش می شود قیمتش به اندازه ی همان چیزی است که از شکمش بیرون می آید !  {غررالحكم ص : 143 ش: 2577}

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1