در همه احوال و هر، بُرهه ای از روزگار
شامل حال همه ست نعمت پروردگار
از چپ و از راست بر خَلق نسیمش وَزَد
رحمت او از ازل تا به ابد بر مدار
کیست تواند مگر بر شُمرَد لطف حق
لطف خداوند هست چون که برون از شمار
خلعتِ هستی به تن می کنَدَت رایگان
هستی خود را بشر هست از او وامدار
در اَحَدِیَّت کسی نیست همانندِ او
در صَمَدِیَّت فقط اوست که هست استوار
ذات تعالیِ او هست بَری از نیاز
حکمروائی او در همه جا برقرار
هر که نهد گام در سِلکِ عبودیّتش
شک نکند می شود عاقبت او کامگار
می وزد از عَرشِ حق بر همه عالَم نسیم
تا ننشاند عدم بر رخِ هستی غبار
《کُن فَیَکُون》امرِ اوست، یکسره دیدی اگر
نسترنی می کند جلوه گری در بهار
کوه به تقدیرِِ او، هست به جا میخکوب
موج به تدبیرِ او، گشته تلاطُم سوار
باد به فرمان او سر به بیابان نهد
ابر به دستور او خرّمی آرد به بار
تا که نخواهد خدا، آب نجنبد از آب
دست نشوید ز جان هیچ زمان جویبار
ذکرِ جمیلِ خداست ادعیه اش بی گمان
بلبل اگر می زند، چهچهه در مرغزار
هر چه بلا بیشتر می رسدش نو به نو
روی نتابد از او بنده ی امّیدوار
معرفت اندوز تا درک کنی ناب تر
《خفتنِ عاشق یکیست بر سر دیبا و خار》*
تن به بلا دادن است سهل ترین کارِ او
هر که یقین باشدش هست خداوند یار
کفر نیرزد پشیز، گرچه کند نیزه تیز
خار و خَسَک را عیان موج زند بر کنار
شعشعه ی نور حق سلسله ی انبیاست
ز ادم و خاتم همه نور کنندت نثار
حضرت آدم که بود سلسله جنبان عشق
حضرت خاتم که هست ناب ترین《نورشار》
بس که دلش پر صفاست، زبده ترین رهنماست
خُلق ومرامش اصیل، سیر و سلوکش عیار
چرخ نچرخد مگر جز به هواداری اش
جز به تاسّی از او کس نشود رستگار
حیدرِ کرّار را کرد وصی اش خدا
سکّه ی شاهیِ او یافته است اعتبار
پرتو خورشید عشق یافته از او فروغ
تا که ز هر ظلمتی ناب در آرد دمار
دشمن مولا علی ست هر که ندارد خِرَد
محو ولای علی ست هر که بُوَد هوشیار
مثل علی مصطفی داشته آیا قرین؟
همچو علی مصطفی داشته کی دستیار؟
سرور و سالار او حضرت مولا علی ست
تا به ابد شیعه را، بس بُوَد این افتخار
کینِ علی در دلش ریشه دوانیده است
هر که ندارد به خود ذرّه ای از ننگ و عار
ملجأِ هر کافری، هست جهنّم بلی
جَنّت و خُلد برین، نیست مگر 《شیعه زار》
حضرتِ ختمُ الرّسُل قُوّتِ قلبش علی ست
نیست بجز حیدرش، هیچ کسی غمگسار
بی برو برگرد شد زَهره تَرَک مثل موش
دید عدو تا که در دست علی ذوالفقار
او و صفِ دشمنان می شد و می کرد چون
شیر ژیان حمله ور، گلّه ی روبه فرار
قُلزُمِ آتش بخار، کنیه ی تیغِ علی ست
کنیه ی تیغِ علی ست قُلزُمِ آتش بخار
ختمِ نبوّت چرا خورده رقم؟ چون صریح
دین خدا را فقط شد علی آئینه دار
تا ابَدُ الدّهر از قُوّتِ بازوی او
دین خدا بی گمان، یافته است اقتدار
ما به چه مُستَظهَریم جز به ولای علی؟
حیدرِ کرّار در عرصه ی هر کارزار
حُبّ علی پود و تار، جان و دلِ شیعه راست
جان و دلِ شیعه راست، حُبّ علی پود و تار،
فرق، اگر ننهد از فرط جهالت کسی
نور ز نار ابلهی ست چاره ی او انتحار
حضرتِ زهرا فقط کفوِ علی بود و بس
مریم عذرا کجا بود چون او گلعذار؟
دُرّ یتیمی چون او دهر به خود دیده؟ کی؟
روی زمین همچون او کیست که دارد وقار؟
اوست که پرورده در دامن خود مجتبی
اوست که عصمت ازو یافته است انتشار
اوست که در دامنش نشو و نما یافته ست
همچو حسینی که شد رو به خدا رهسپار
زینب کبری که بود؟ دختر زهرا، بتول
عزّتِ دینی از اوست مانده اگر پایدار
اسوه ی صبر است آن شیر زنِ پر شکوه
گرچه که در کربلا بود فقط دل فگار
حضرت یعقوب هم، محنتِ او را ندید
حضرت ایّوب کی؟ بوده چو او بردبار
حضرت سجّاد را تاب نیارد قلم
تا که شمارد از او بندگی کردگار؟
بزم عبودیتش پر هیجان همچو رزم
درس گرفته ست از او، عابدِ شب زنده دار
عالِمِ آل علی ست حضرت باقر که هست
ناب ترین اسوه ی هر که شد آموزگار
جعفر صادق بهین کوکبه ی علم بود
یافته در مکتبش مذهبِ حق ازدهار
دین و دیانت از اوست نیست غروبیش هیچ
فقه و فقاهت از اوست گشته اگر مشکبار
بوالحسنِ الکاظم است اخترِ هفتم که نور
تابد از او تا ابد در همه جا، هر دیار
پیروی از او نکرد هر که ز روی عناد
هست سر انجام او مرکزِ دار البُوار
قافله سالارِ عشق اختر هشتم رضا، ست
در دلِ او شعله ور عشقِ خداوندگار
از گُلِ رخسارِ او هست خراسان بهشت
مشهدِ او هست با عرشِ خدا همجوار
مِهرِ《جوادَت》به دل بی برو برگرد هست
هست اگر در دلت عشق خدا، زرنگار
روی مگردان از آن مخزن اسرارِ غیب
تا مگر از معرفت، پُر کُنَدَت کوله بار
پرتوِ نور خدا تافته اندر دلش
هر که علی النَّقی ست در نظرش شهسوار
عقل اگر استت به سر روی از او بر نتاب
مثلِ علیّ النّقیّ کیست سخاوت مدار؟
مِهرِ 《ابوالقائم》 َت در دل اگر نیست، باش
محضِ سرافکندگی، پیش خدا شرمسار
در تک و پویِ یقین قلبت اگر نیست، پس
در ره بالندگی چیستت آیا مهار؟
قائم آل نبی حضرت صاحب زمان
تشنه ی روی وی است آینه مخمور وار
هست چون او آفتاب، روی از او بر نتاب
روز ظهورش شود لشکر شب تار و مار
بر سرِ کویش به جان، یافته هر کس مقام
هست فقط در دلش عشق خدا آشکار
کیست بهشتی ترین بنده ی روی زمین؟
هرکه بُوَد از یقین مهدی را یارِ غار
کیست به مثلش رها از همه غیر از خدا؟
خویشتنش را به او هر که سپرد اختیار
صید کمند وی است جان و دلش بی گمان
هر که، که با مشی اوست در همه دم سازگار
لؤلؤ نظم خوشاب، هست بیانش، چه ناب
کیست که در حدّ او، هست 《زبان مشکبار》
شهدِ میِ خوش گوار، نوش کن از جام او
نوش کن از جام اوّ شهد می خوش گوار
در صف عشُاق او جامه به خون شو، نترس
در پیِ فرمان او باش فقط سربدار
فتنه نشان تر ازو نیست کسی در جهان
زین سبب او را کجا؟ کیست نه چشم انتظار؟
نیست کسی مثل او شحنگی اش بی نظیر
کشورِ دل را مگر هست جز او شهریار
یاس نه مانند اوست، روح فزای بشر
نور نه چون اوست پُر شعشعه بی انکسار
هست جمالش ز بس حسرتِ یوسف رخان
هر چه زلیخا بُوَد هست به عشقش دچار؟
تا که ببینی دمی چهره ی آن ماه وش
پوست بر اندام خود چاک بزن چون انار
هر که به جان و دلش نیست گرفتار او
فرق چه دارد مگر طینت او از حمار
ظلم ستیزی وحید نیست کسی غیر از او
در دلش از اهل ظلم کم نبُوَد انزجار
یاور و یارش شوند اهل حقیقت فقط
هر که عدویش شود، حق کندَش خوارِ خوار
وُسع بیان من است مِدحَتِ آن شحنه؟ خیر
اَلهَمَنی مُلهِمٌ عَرَّفَنی مَن اَثارَ
یا ربَم آن پادشاه کی برهاند ز فقر
هست مقدّر مگر کی کندم نو نوار
در دل من نیست جز مِهر و ولایش به جِد
در سرم از عشق او نیست به جز خار خار
بسته ی موی وی ام ، عاشق روی وی ام
می کشم از فرط عشق، گِردِ خود ایمان، حصار
کور دل است آن که دل بسته به اعدای او
جُسته مگر پرنیان عاقلی از 《خاربار》؟
《ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش》**
تا دهدت دم به دم جذبه ی سرشار یار
در پی دلدار باش ای دل اگر عاشقی
گام بنه در رهش، مست و سلحشور وار
《اِحتَذِر》 از 《اعتذار》، گفتت اگر جان سپار
گفتت اگر جان سپار، 《اِحتَذِر》 از 《اعتذار》
نیست کسی رستگار جز به تولّای او
جز به تولّای او نیست کسی رستگار
موج زند در دلم شوق رخش دَم به دَم
کیست که این اشتیاق شرح دهد با بحار
《ای دل اگر عاشقی از سرِ جان در گذر》***
تا شود احوال تو خوشتر از این رهگذار
قُوَّتِ دل، قُوتِ جان تا بچشاند تو را
مستِ الستی شدن هست یکی شاهکار
از چه سبب شعله ور، مست، نبالد به خود؟
چاکری اش را دهد نغمه اگر سر هَزار؟
طبعِ من است از شعف در روش مِدحَتش
《موی معانی شکاف، روی معالی نگار》****
@@@@@@@@@@@@@@@
پ ن:
* : سعدی شیرازی
** : عطّار نیشابوری
*** : حکیم نزاری قهستانی
**** : خاقانی
وقتی ضیافت یک ماهه ماه مبارک رمضان به پایان رسید، وقت توزیع جوائز فرا رسید که جایزه روزه داران و شب زنده داران را عطا کند، عید رسمی مسلمان هاست عید سعید فطر و آغاز ماه شوال مبارک باد.