سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        هییییس ... هیچی نگو ...

        شعری از

        باران

        از دفتر verbena نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲ ۱۴:۰۱ شماره ثبت ۲۳۱۲۴
          بازدید : ۷۰۱   |    نظرات : ۶۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر باران

         
         
        یه روز با دلم دعوام شد می دونی سر چی ؟ سر " تو "
         

        نمی ساختیم با هم ... مونده بودم من دارم ساز مخالف می زنم یا اون !

         

        من می گفتم عزیز بود ... دلم می گفت هنوزم هست !

         

        من می گفتم دیگه یکی نیست دیگه یه رنگ نیست ...

         

        دلم می گفت : اشتباه میکنی ، هنوزم یکیه هنوزم یه رنگه !

         

        می گفتم اخه بد شده عوض شده ...

         

        دلم می گفت : خب تو هم بد شدی ! تو هم عوض شدی !

         

        می گفتم مگه نمیبینی ؟ حرفاش کاراش رفتاراش ؟!

         

        دلم نیشخندی می زد و می گفت : مگه حرفا کارا رفتارای تو از من بود ؟!

         

        می گفتم سوزوندم اخه !

         

        دلم دستاشو می گرفت زیر بارون و میگفت : ببین ! داره بارون می باره !

         

        می گفتم چته تو ؟! چرا نمی سازی با من ؟!

         

        دلم سرشو می گرفت رو به اسمون و می گفت : اما من هنوزم به بارون ایمان دارم !

         

        اینقدر گفتم و گفت تا تصمیم گرفتم بهش ثابت کنم !

         

         اونروز بارون می بارید وقتی رفتم ...........

         

        بیچاره دلم !

         

        دیگه ساکت شده بود، لام تا کام حرف نمی زد ... دیگه هیچی نمی گفت

         

         ...حالا حالش خوب نیست ...

         

        حالا مدتها از اون روز می گذره ...

         

        دلم باز هواشو کرده !

         

        اما تا میاد چیزی بگه ، اشکامو پاک می کنم ، دستمو میگیرم رو قلبم و اهسته می گم ...

         

        هییییس ... هیچی نگو ... دیگه هیچی نگو

         
        ☂ verbena
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5