به که گویم آخر این درد ....
به دیار پرنگاری هوس نگار کردم
گل عمرخارکردم دل خویش خوارکردم
به سراب شوربختی هوس شراب کردم
ز درخت شاخ مرده طمع انار کردم
به ستاره ها به شب ها به که گویم آخراین درد؟
که جوانیم تبه شد .... همه روز من سیه شد
نه زمهر مهر بینم نه زماه روشنائی
همه روزروزه ام من که شبی زدردرآئی
به نوای دلنوازت بدهی مرا نوائی
به نگاه فتنه بارت دری از وفا گشائی
به خدا به آسمانها به که گویم آخر این درد؟
که ز دوریت خرابم همه درد واضطرابم
من وساز غم فزایم من وناله های شب ها
من وعشق پرشکسته من وپیچ وتاب تبها
من وباردرد وحرمان همه قصه گوی هجران
که لب شراب وارت بنهی به تشنه لبها
به بنفشه ها به کوکب به که گویم آخراین درد؟
که بمیرم و نیائی ....... به مزار بینوائی
به سپیدی سحرها که ستاره جان فشاند
به غروب خونفشانی که جهان به خون کشاند
ز دو دیده خون فشانم به درت که رخ نمائی
چه خطا که انتظارت نگهم به در نشاند
به صبا به موج دریا به که گویم آخراین درد؟
که اسیر موج دردم ... بنگر به جسم سردم
به گلو شکست آه و دم واپسین هستی
همه عزت و غرورم بشکست بار پستی
زکنشت وکعبه ودیر همه در گذشتم اما
زصنم نه لطف دیدم نه ز راه بت پرستی
به خزان به باد سوزان به که گویم آخر این درد؟
که بسوختم ... فسردم ... چو نوای ساز مردم
------------------------------------------------------
به خزان دگر نگویم غم جاودان دل را
به صبا دگر نگویم همه داستان دل را
به ستاره ها نگویم شکوه وفغان دل را
به بنفشه ها نگویم ناله زبان دل را
به تو گویم این حکایت به توای عزیز دلها
که به درد"راد" مردی تو شوی طبیب غمها