رک بگویم... از شما رنجیده ام!
از غریب و آشنا ترسیده ام
با مرام و معرفت بیگانه اید
من به هر ساز شما رقصیده ام
در زمستان سکوتم بارها...
با نگاه سردتان لرزیده ام
رد پای مهربانی نیست...نیست
من تمام کوچه را گردیده ام
سالها از بس که خوش بین بوده ام...
هر کلاغی را کبوتر دیده ام
وزن احساس شما را بارها...
با ترازوی خودم سنجیده ام
بی خیال سردی آغوشها...
من به آغوش خودم چسبیده ام
من شما را بارها و بارها...
لا به لای هر دعا بخشیده ام
مقصد من نا کجای قصه هاست
از تمام جاده ها پرسیده ام
میروم باواژه ها سر میکنم
دامن از خاک شما بر چیده ام
من تمام گریه هایم را شبی...
لا به لای واژه ها خندیده ام
....................................................
با تشکر از استاد شهبازی عزیز
بانو حوریه(دلشید)اسماعیل تبار
داداش عزیزم رضا آرمان
و دوست و برادر عزیزم جناب رضا نظری
و باقی دوستان عزیزی که در مدت نبودنم به یادم بودند و محبت داشتند
سپاس از مهر شما.آموختم از بزرگواریتون
همه شما برام عزیزید و باور کنید به عشق شما هستم.