همه تن ها عريان
دنده ها بيرون است
و صف دندان ها
-كه لبي نيست دگر تا كه بپوشاندشان-
آن چنان مي ريزند ، بر كف سرد زمين
كه تو گويي كه خزانيست به همگامي باد صرصر
و همه مي ميرند...
كودك و پير و جوان...
و خدا اينجا نيست!
سال ها بود كه اهريمن فقر
سايه اش بر سرشان
و خدا اينجا نيست!
قطره اي آب نمانده ست...
زمين هم مرده ست...
و همه مي ميرند
تا كه مخلوق خدا
- آن كه محبوب تر است از دگران -
با دو چشم پر اشك
-كه همه كذب و رياست -
به كمكشان آيد
- و به زنجير كشد آنان را -
با دو دست پر مهر
همه شان سير كند
- تشنه گان را همه از خون دگر تشنه لبان
و طعامي دهد از دست و دل آن دگران!-
و همه خوشحالند!
و خدا خوشحال است!
من چرا غمگينم؟!!!
1390/5/9
كرمانشاه
پ.ن.
تقديم به خدا ، مخلوق سفيد و محبوب اش ... و اگر شد ، قحطي زده گان سومالي!!!!!
ما از آن بالايي انتقاد كرديم! پس خودمان هم انتقاد مي پذيريم!!!
قالب را نيمايي زدم... اگر چه ظاهرا جاهايي از وزن خارج شده ام!!! چند مورد حشو مليح !! هم دارد! به جز يك حرف كه امروز تغيير دادم ، پس از نوشته شدن ، ويرايش نشده! و نخواهد شد!(در اين حد انتقاد مي پذيريم!!!!)