پنجشنبه ۱ آذر
... و عشق را شعری از بهروز عسکرزاده
از دفتر شعله های شب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۲ ۰۰:۴۶ شماره ثبت ۲۰۲۵۰
بازدید : ۸۶۱ | نظرات : ۲۱
|
آخرین اشعار ناب بهروز عسکرزاده
|
از عشق
جز سوختن
بهره ای نبرده ام!
افروزه های انگشتانم بس نبود
که این شب شگرفِ درازدُم را بسوزاند
چه اندک بودند
در سنجش انبوه جهل
دانش و خِرَدم
و در سنجش دشمنان ستمگر و خونریز
ـ و سادگان بی تمییز ـ ،
یاران عاشق و گوهربیز...
من
که در نیاکانم هم زیسته ام
اکنون
بی هراسی
بر تندۀ پرتگاه روانم
زیرا که مرگ را زوال نمی دانم
و بی گمان با نوادگانم
به سویتان باز خواهم گشت
که آتش مهر را
ـ از خاوران تا باختر ـ
در آتشدان زندگی شما زنده بدارم؛
میزبان ستارگان بیدار
بر بام خفتگان باشم؛
در میان هنگامۀ آذرخش و تندر
ـ همراه با ساچمه های آبی پنهان
در دُردانه های ابرها ـ
بر عطش زمین چاک چاکتان
یورش بیاورم
و خنده های سبز برویانم؛
دانه های چرکین
و تاولهای سوزان را
از تن و جانتان بزدایم؛
...
تا
سپیده ای
پاک و پُرخِرَد بدمد؛
و سزاوار
زیستن را
و عشق را.
..........
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.