يکشنبه ۲ دی
بایـــد آییـــنه را دیـده بــاشی... شعری از رضا محمدصالحی
از دفتر شاید فردا نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۰۳ شماره ثبت ۱۹۰۲۵
بازدید : ۵۶۲ | نظرات : ۲۲
|
آخرین اشعار ناب رضا محمدصالحی
|
آتــــشـی ِ زیـر خاکســترم تا ... ســاکتم ! اعتـبــاری ندارم
با دمی گرم ای عشقِ سوزان ، شعله ام کن که یاری ندارم
تا نسیــمت وزیدن نگیـرد ، همچنان سرد و خاموشم آخر-
عشــق ِجانپرورم نَفحه ات کو ؟ دیگر اینجا قراری ندارم
پاره های دلم صاف و ساده،چون شرابی که در شیشه مانده
بایـــد آییـــنه را دیـده بــاشی؟ ! مثـل ِآنـم غُبـاری نـــــدارم
درحجــابی ز سیـــماب ِ دَردَم ، تا رهایـــی... نگاه تو مانده
هــــمتـی کـن بهـارِ امیـدم ، شک نکن... پرده داری ندارم
مانـده ام... روز برچیــدن عشق ، آفتاب رُخَت دم نگیرد !
مـن که یک عمر در سایه بودم ، نازکم سایه ساری ندارم
بـا عبــور تـو از آســمانـم ، می شـود تـازه روی نیـازم
شـاید این خاک را آزمودی؟ دایرم ! شـوره زاری ندارم
با غـزل زنده می مانم آری ، بیـت های تو را می شمـارم
گرچـه در”هفت شهر”سـرودن گشـته ام شهریاری ندارم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.