سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 18 فروردين 1404
  • روز سلامتي (روز جهاني بهداشت)
9 شوال 1446
    Monday 7 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

      دوشنبه ۱۸ فروردين

      شا ه و گِدا ;

      شعری از

      داریوش پورافشار

      از دفتر انسوی دیروز نوع شعر سپید

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲ ۲۲:۳۹ شماره ثبت ۱۸۷۸۶
        بازدید : ۵۸۹   |    نظرات : ۲۱

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      در حصارِ خود کامگی بهار 
      آسمان لرزید ؛ 
      اجساد  سر برون آوردند ؛
        زمین , آدمیان را ​,
        به سوی  خود کشید/
      شا ه و گِدا 
      هم سو در اِنزوا 
      همگی  جمع شد ه ایم 
      با ژ گونْ در پیشگاه ​
      و 
      هلهله ی آدمیان این چنین :
       
      کسی را دیدم  زرد رنگ 
      پرسید قیامت گشته  ؛
      بچه ای  گریست و  گفت: 
      گشنه ام گشنه  ؛​
      مردی را دیدم  
       ساعت طلایش  را بخشید 
      به پیر مردی ؛
      ارمنی شراب خور ، پوز خندی  زد و 
      پیکی دگر  نوشید ​/
      ملای  منبر نشین را 
       نمیدانم چه  شد ،
      رفت  ته صف و آهی کشید ​؛/
      زنی روسریش را محکم بستْ ،
      آرایشش را پاک کردُ  گفت:  یا زینب ​/
      پیر زنی را دیدم با انگشتانش های ور میرفت ؛
      به ناگاه  داد زد ،خدارا شکر​
       گفتم: چه شد ؟
      گفت: گناهانش بخشیده باد
      هر  آنکه  به عمرش ;
       سه بار خدای را کرد, طواف/
      مردی دگر  صلیبی کشید بر سینه اش ؛
      انجیل  را گشودو گریست بر این  آییه اش ؛
      که 
      ببخش تا بخشیده شوی ،
      گفتم  :  چه راحت ! ،
      پس بخشیدم ،هر آنکهِ ،بهِ من بد  کرد ,
      پس میبخشد، هر آنکهِ من ، بهِ او بد کرد ​؛
       به ناگاه خلبان گفت: خطر رفع شد ؛
      ساعتی دگر مینشینیم بر زمین .
       
      بی خیالِ همه را  که چه شد؛ 
      مردی که ,ساعت ش را ,بخشید; جالب بود,
      حیران،
      دنبال پیره مرد میگشت و ,
      های میگفت : ساعت من کوش ؟ ...ساعت من کوش ؟
       
      .........................................................................................................................
      پ . ن 
       
      بام کشان پا نهادیم به جهان ;
      انسان آمد که بماند 
      ان زمان که فهمید خواهد مرد  
      خدا را یاد نمود  ;
      به دنبالش گشت 
      بیابد فرصتی بیش /
      و  
      انسان چه زن چه مرد
      تا میانسالی چه میدانست روزی خواهد مرد /
      واین رسم خدا شناسیت 
      هر اندازه به گور نزدیکتر 
      خدا عزیزتر.
      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2