باسلام خدمت تمامی عاشقان . . .قصد دارم جرعه ای از ناچیز کتابی که به تازگی منتشر کرده ام را بر سر سفره ی پر مهرتون قرار بدم....امید دارم که این ضعیف واژگانی را که در کنارهم چیده ام به همراه این احساس بی جانم بر گرمی قلب هایتان بنشیند . . .
" تو باورمیکنی کسی رابا نفسهای وجودش در سرمای بی کسی ها گرمای وجودت میشود وکلبه خزان زده دلت را با آهنگ نگاهش گلستان میکند.
توباورمیکنی کسی پیراهن بی ستاره ات را اطلسی میکندوشعرهای غمگینت را پرازپروانگی.اما یک روز به یکباره گم میشود...گم میشود در برهوتی از آرزوهای یخ زده درباوری بی سرانجام به نام زندگی،توهزاران بارمیشکنی میمیری اما اوبازهم عاشق میشود وبازهم تو را گم میکند درخاطره های ترک خورده دیروز،درازدحام فرداها در سردابی به نام بی وفایی.تو با سکوت فریاد میزنی که چه تنهایی،که چقدرسخت است گریز از نگاه های بی شماری که سرزنش وار به تو نگریسته اند وبا سکوت سرد وبی روحشان تورا بدرقه ی روزهای بی سرانجام فردا می سازند. "
وتولحظه به لحظه در سکوتت آرام میشکنی واما اوبه سادگیت چه منحوسانه میخندد وگم میشود...
عمرت به عزا شد دل من فاتحه خوان
جانت به فنا شد دل من فاتحه خوان
لعنت به کسی که خنده را ازتوگرفت
مرگت به رضا شد دل من فاتحه خوان