دلم میگیرد از دنیا...،
ز دنیایی که میگیرد،
دلارامی دلها را ...،
از این تقدیر و زین تدبیر،
از این تصویر ...
و زین تزویر،
از این نفرین دامن گیر ...،
وزین تکوین بی تأثیر،
از این تعبییر و زین تفسیر،
از این تقصیر ...
و زین تحقیر،
که زنجیر میکند ما را...،
دلم میگیرد از دنیا؛
از این باریدن باران ...،
از این بوران و زین طوفان،
از این ایمان ...
و زین کفران،
از این بازیچه ی شیطان ...،
و زین تعزیر بی پایان،
از این تبخیر و زین قطران،
از این تکفیر ...
و زین خسران،
که گریان میکند ما را...،
دلم میگیرد از دنیا،
از این هنگامه اوهام ...،
از این ابرام و زین ایهام،
از این باور ...
و زین ابهام،
از این آغاز بد انجام ...،
و زین پرواز بی فرجام ،
از این فراق و زین ماتم،
از این آفاق ...
و زین عالم،
که سرسام میکند ما را...،
دلم میگیرد از دنیا،
از این گردون بی سامان ...،
از این گیتا و زین کیهان،
از این پیدا ...
و زین پنهان ...،
از این غوغای نامردان ...،
وزین بلوای نا اهلان،
از این دردها و زین درمان،
از این مبداء ...
و زین پایان،
که نالان میکند ما را...،
دلم میگیرد از دنیا،
از این خرگاه بی درگاه ...،
از این گهگاه و زین هرگاه،
از این همگام ...
و زین همراه،
از این افلاک جولانگاه ...،
و زین انسان نا آگاه،
از این ناگاه و زین بیگاه،
از این کج راه ...
و زین بیراه،
که گمره میکند ما را...،
دلم میگیرد از دنیا،
از این بانگ بد آهنگ،
از این مطرب و زین چنگ،
از این هجمه ...
و زین جنگ،
از این پرمون صد رنگ ...،
و زین پرهون بد رنگ،
از این شرزه و زین شنگ،
از این خدعه ...
و زین نیرنگ،
که دلتنگ میکند ما را...،
دلم میگیرد از دنیا،
از این دوّار بی مقدار،
از این غدّار و زین دیّار،
از این طرّار ...
و زین عیّار،
از این گفتار بی کردار ...،
و زین کردار بی پندار،
از این ادوار و زین پرگار،
از این دوری ...
و زین دیدار،
که بیمار میکند ما را...،
دلم میگیرد از دنیا،
از این اغواگر خوش رو،
از این گنبد و زین بارو،
از این لشگر ...
و زین اردو،
از این شبهای در پستو،
وزین روزهای پیش رو...،
از این افیون و زین دارو،
از این شهد ...
و زین کندو،
که جادو میکند ما را ...؛
دلم میگیرد از دنیا،
از این دلدار صد دلبر،
از این تیمار و زین محتر،
از این مهتر ...
و زین محشر،
از این آتش و خاکستر ...،
و زین مقبره ی مغبر،
از این عابر و زین معبر،
از این مغرب ...
و زین خاور،
که بی سر میکند ما را...،
دلم میگیرد از دنیا،
از این هستی و هستانش ...،
ز پاییز و زمستانش ...،
و زان فصلِ بهارانش،
و تابستان سوزانش ...،
و زین بیداد عریانش،
دلم جانانه میگیرد،
و میگیرد از این دنیا ...،
از این دوران وانفسا ...،
و زین احساس بی معنا ...،
که آرامش نمیگیرد،
و میدانم که میمیرد،
از این غمها شبی تنها...،
دلم میگیرد از دنیا...،
"حس تو"