يکشنبه ۲ دی
معطر شد تنم گویی که یاست را بغل کردم شعری از رضا محمدصالحی
از دفتر شاید فردا نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۲ ۱۵:۰۵ شماره ثبت ۱۷۱۰۲
بازدید : ۸۰۸ | نظرات : ۱۱۹
|
آخرین اشعار ناب رضا محمدصالحی
|
شـبی که در فراقت هم، لباست را بغل کردم
معـطر شـد تنم گویی که یاســت را بغل کردم
غـزل بانـو اگـر در شــام گیســویـت نخوابیــدم
ســـحر گیــلاس لبـهای ممـاست را بغل کردم
شدم عاشق به حوّایی که بوی سیب میداد و
همین شیـطان ترین آدم شناسَت را بغل کردم
پلنــگ زخــمی ام امّـا دوباره مـاه می چیــنم
خیــال ماه چیـدن را در احســاست بغـل کردم
تحصن می کنم،مشروطه خواهی پیش دامانت
که من شیـخ الشــیوخ التماسـت را بغل کردم
تو نرد عشــق می بازی و من در کوه می مانم
چه شیرین میبری دل را که تاست را بغل کردم
و در بازی پایانی چه حکـمی کرد احســاست
که من تا انتــها تـک خال آســـت را بغـل کردم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.